ايد متذكر شد كه قسم تنها وظيفه منكر نيست بلكه در مواردي مدعي نيز مي
تواند براي فيصله دادن دعوا قسم بخورد. بنابراين، توجيه مناسبي نخواهد بود
كه بگوييم مبناي قسمت اخير ماده ۱۹۷آئين دادرسي مدني كه پس از بيان اصل
برائت نتيجه مي گيرد كه اگر كسي مدعي حق يا ديني باشد بايد آنرا اثبات كند
در غير اينصورت با سوگند خوانده حكم برائت صادر خواهد شد، قاعده كلي البينه
علي المدعي و اليمين علي من انكر، است. قانونگذار مشخص ننموده چرا اگر
مدعي نتوانست بر صحت ادعاي خود دليل بياورد، منكر بايد قسم بخورد و آيا هر
كس مي تواند ادعاي ديني بر عليه ديگري داشته باشد و به دليل عدم توانائي
اثبات از طرف ديگر بخواهد كه او قسم بخورد؟ ماده ۲۷۲ آئين دادرسي مدني نيز
با تكرار و تاكيد بلاوجه حكم مذكور در ماده ۱۹۷آ.د.م. مي گويد : هرگاه
خواهان (مدعي) فاقد بينه و گواه واجد شرايط باشد، و خوانده (مدعي عليه)
منكر ادعاي خواهان بوده به تقاضاي خواهان منكر اداي سوگند مي نمايد و به
موجب آن ادعا ساقط خواهد شد.
فصل اول - شرايط قسم
دعاوي كه با قسم قابل فيصله يافتن مي باشند،
متعدد نيستند. در برخي دعاوي مصرحاً استناد به قسم به عنوان دليل منع شده
است و در برخي ديگر قسم دليليت دارد. ابتدا از مواردي شروع مي كنيم كه در
آنها قسم دليل محسوب مي گردد.
قسمت اول- دليليت قسم
اصولاً قسم در مواردي دليل محسوب مي شود كه
دليل قوي تري براي اثبات مدعا در دسترس نباشد. در جاي خود اشاره كرده ايم
كه در بين دلايل به معناي اخص نيز تقدم و تاخر وجود دارد و قسم ضعيف ترين
ادله است[۳]. اين است كه ماده ۱۳۳۵(ق.م.) مقرر داشته توسل به قسم وقتي ممكن
است كه دعواي مدني نزد حاكم به موجب اقرار يا شهادت يا علم قاضي بر مبناي
اسناد و امارات ثابت نشده باشد در اين صورت، مدعي مي تواند حكم به دعوا خود
را كه مورد انكار مدعي عليه است منوط به قسم او نمايد. بديهي است چنانچه
دعوي با اقرار يا شهادت يا علم قاضي قابل اثبات باشد احلاف منكر و توسل به
قسم به عنوان دليل اثباتي ممنوع است. در بيان همين حكم، ماده ۲۷۱ آ.د.م.
جديد مي گويد : در كليه دعاوي مالي .... “كه فاقد دلائل و مدارك معتبر
باشد”، سوگند شرعي مي تواند مستند
صدور حكم دادگاه قرار گيرد.
هر چند ماده ۱۳۲۵ قانون مدني فقط در دعاوي كه به شهادت شهود قابل اثبات
است، به مدعي حق داده است حكم به دعوي خود را -كه مورد انكار مدعي عليه
است- منوط به قسم او نمايد اما بعد از انقلاب كه مواد محدود كننده ارزش
شهادت حذف و اين دليل ارزش سنتي خود را بازيافت، طبعاً اين محدوديت ديگر
وجود ندارد و لذا هر دعوايي با هر مبلغ را مي توان با سوگند فيصله داد.
النهايه، قسم، فقط در موردي كه قانون آنرا معتبر بداند، مسموع مي باشد.
مثلا براي اثبات جرايم مربوط به حق الله محض اين دليل معتبر نيست. به تبعيت
از فقه اسلام مواردي كه در آنها قسم مي تواند معتبر باشد را مي آوريم.
موارد قابل قبول
وفق ماده ۲۷۱ (آ.د.م) در كليه دعاوي مالي و ساير
حقوق الناس از قبيل نكاح، طلاق، رجوع در طلاق، نسب، وكالت و وصيت كه فاقد
دلايل و مدارك معتبر ديگر باشد، سوگند شرعي به شرح مواد آتي مي تواند ملاك و
مستند صدور حكم دادگاه قرار گيرد. مفاد اين ماده در ماده ۲۳۰ همان قانون
نيز آمده كه مقرر مي دارد : دعاوي مالي و يا آنچه كه مقصود از آن مال مي
باشد از قبيل دين، ثمن مبيع، معاملات، وقف با گواهي دو مرد يا يك مرد و دو
زن و... چنانچه براي خواهان اقامه بينه ممكن نباشد مي تواند با معرفي يك
گواه مرد يا دو زن به ضميمه يك سوگند ادعاي خود را ثابت كند. ماده ۲۷۷
(آ.د.م.) نيز در كليه دعاوي مالي كه به هر علت و سببي به ذمه تعلق مي گيرد
از قبيل قرض، ثمن معامله، مال الاجاره، ديه جنايات، مهريه، نفقه، ضمان به
تلف يا به اتلاف، همچنين دعاوي كه مقصود از آن مال است از قبيل بيع، صلح،
اجاره، هبه، وصيت به نفع مدعي، جنايت خطايي و شبه عمد موجب ديه چنانچه براي
خواهان امكان اقامه بينه شرعي نباشد، معرفي يك گواه مرد يا دو زن به ضميمه
يك سوگند را به عنوان دليل اثباتي قلمداد نموده است. در مورد اين دو ماده،
ابتدا گواه واجد شرايط شهادت مي دهد سپس سوگند توسط خواهان ادا مي شود. به
هر حال، قسم در تمامي دعاوي پذيرفته مي شود مگر در دعاوي كه مثل طلاق و
نسب ناشي از زنا با صلح يا تراضي پايان نمي يابد.[۴]
در مورد برخي
دعاوي مثل اثبات مطلق اعسار، قسم به عنوان دليل موضوعيت پيدا مي كند زيرا
شهادت به تنهايي نمي تواند مطلق اعسار -كه امر عدمي است- به اثبات
رساند[۵]. معمولاً متعلق امر عدمي را با سوگند به اثبات مي رسانند و امر
وجودي را با شهادت شهود. به خاطر همين است كه قسم اساساً دليلي است كه از
سوي منكر ارائه مي گردد و برخي فقهاي اهل سنت مثل حنفي ها قائل شده اند
سوگند مطلقا براي مدعي تشريع نشده است[۶].
هر چند انكار زوجيت با
قسم ممكن است زيرا قاعده اليمين علي من انكر، در اين مورد صادق بوده و ماده
۲۷۱ (آدم) براي نكاح، طلاق و رجوع، سوگند شرعي را براي رد دعواي زوجيت
كارآمد قلمداد نموده، ولي اثبات زوجيت با قسم جزء بينه ممكن نيست. بند ب
ماده۲۳۰ (آدم) دعاوي مالي يا آنچه مقصود از آن مال مي باشد را قابل اثبات
با گواهي دو مرد يا يك مرد و دو زن دانسته و در ادامه چنين مقرر نموده كه
“چنانچه براي خواهان امكان اقامه بينه شرعي نباشد، مي تواند با معرفي يك
گواه مرد يا دو زن به ضميمه يك سوگند ادعاي خود را به اثبات رساند”. وفق
مفهوم مخالف اين ماده، در دعاوي غير مالي يا دعاوي كه موضوع آن مال نيست،
مثل رابطه زوجيت، نمي توان يك قسم را جايگزين يك شاهد نمود. اما اگر چنين
قسم بتي از جانب منكر به مدعي ارجاع گرديد، رابطه زوجيت مي تواند با يك قسم
مدعي به اثبات برسد و چنين قسمي قابل رد به مدعي هست زيرا اطلاق ماده ۱۳۲۶
قانون مدني شامل آن بوده لذا مدعي عليه رابطه زوجيت نيز مي تواند در صورتي
كه منكر رابطه زوجيت باشد، حكم به دعوي را منوط به قسم مدعي زوجيت نمايد.
عبارت ”يا نحو آن ” -كه در اين ماده بكار رفته-، مي تواند وافي به مقصود
باشد. با اين حساب، اثبات رابطه زوجيت پس از ارجاع قسم توسط منكر به مدعي
ممكن خواهد شد[۷].
قسمت دوم - بيان قسم
قسم بايد به طريقي بيان شود و تحقق آن در ضمير
انسان ممكن نيست. بهترين طريق بيان قسم، به صورت بيان لفظي است. اما در
مواردي كه خوانده در جلسه دادرسي در قبال ادعاي خواهان به علت عارضه اي از
قبيل لكنت زبان يا لال بودن, سكوت نمايد, قاضي دادگاه راساً يا به وسيله
مترجم يا متخصص امر مراد وي را كشف يا عارضه را بر طرف مي نمايد و چنانچه
سكوت خوانده و استنكاف وي از باب تعمد و ايذاء باشد, دادگاه ضمن تذكر عواقب
شرعي و قانوني كتمان حقيقت, سه بار به خوانده اخطار مي نمايد كه در نتيجه
استنكاف ناكل شناخته مي شود. در اين صورت، با سوگند خواهان دعوا ثابت و حكم
بر محكوميت خوانده صادر خواهد شد (ماده ۲۷۶آ.د.م). النهايه، بايد دانست به
چه كسي قسم بايد ياد كرد و موارد تغليظ قسم كدامند و در كجا و به چه ترتيب
بايد قسم ياد شود. در اين ماده، عبارت “عواقب شرعي و قانوني كتمان حقيقت”
ذكر شده ولي معلوم نشده اين عواقب كدامند و آيا اصولاً حقيقت قبل از مداخله
ماهوي قاضي و تحقيق يا استنطاق از طرفين دعوي قابل كشف بوده كه معلوم شود
طرف دعوي آنها را كتمان كرده است. عباراتي از اين قبيل شبهه مشروعيت اكراه
براي اخذ اقرار و قسم را به ذهن متداعي مي سازد. البته، به نظر مي رسد بهتر
بود اين ضمانت اجرا براي كتمان شهادت در جايي كه حضور شاهد در محل موضوع
مورد اختلاف ثابت باشد ولي شاهد از اداي شهادت خودداري نمايد، در نظر گرفته
مي شد.
به چه كسي قسم ياد مي شود؟
قانون مدني در خصوص نام كسي كه بايد به
آن قسم ياد شود حكمي ندارد ولي از نظر شرعي و وفق ماده ۲۸۱ (آ.د.م) سوگند
بايد مطابق قرار دادگاه و با لفظ جلاله (والله–بالله–تالله) يا نام خداوند
متعال به ساير زبان ها ادا گردد.
محل اداي قسم
ماده ۲۸۸ (آ.د.م.) مقرر مي دارد “اتيان سوگند بايد
در جلسه دادگاه رسيدگي كننده به دعوا انجام شود در صورتي كه ادا كننده
سوگند به واسطه عذر موجه نتواند در دادگاه حضور يابد, دادگاه حسب اقتضاي
مورد، وقت ديگري براي سوگند معين مي نمايد يا دادرس دادگاه نزد او حاضر مي
شود يا به قاضي ديگر نيابت مي دهد تا او را سوگند داده و صورت مجلس را براي
دادگاه ارسال كند و بر اساس آن, راي صادر مي نمايد” وفق اين ماده، قاضي
نمي تواند براي انجام تحليف نايب بگيرد تا وي مراسم سوگند را انجام دهد. به
نظر مي رسد در مواردي كه هم بنا به حكم دادگاه بايد قسم از نظر مكان مغلظ
شود، قاضي صادر كننده راي بايد در محل حضور يابد.
فصل دوم - شرايط حالف
قسمت اول- دارا بودن شرايط كمال
وفق
ماده ۱۳۲۹ قانون .مدني قسم متوجه كسي مي گردد كه اگر اقرار كند، اقرارش
نافذ باشد. اين ماده شرايط صحت عمل قسم خورنده را به شرايط مقر ارجاع داده
است. بنابراين، حالف نيز بايد قاصد، بالغ، مختار و عاقل باشد. قسم سفيه نيز
فقط در خصوص دعاوي غير مالي پذيرفته مي شود.
از آنجايي كه در
باب اقرار مفصلاً راجع به شرايط مقر توضيحات لازم را داده لذا در اين باب
به همان موارد ارجاع مي دهيم و در ادامه، شرايط خاص مربوط به قسم را متذكر
مي شويم.
قسمت دوم- عمل يا موضوع بايد منتسب به حالف باشد.
وفق
ماده ۱۳۲۷ قانون مدني مدعي يا مدعي عليه در مورد دو ماده قبل در صورتي مي
تواند تقاضاي قسم از طرف ديگر نمايد كه عمل يا موضوع دعوا منتسب به شخص آن
طرف باشد. بنابراين، در دعاوي صغير و مجنون نمي توان قسم را بر ولي يا وصي
يا قيم متوجه كرد مگر نسبت به اعمال صادره از شخص آنها آنهم مادامي كه به
ولايت يا وصايت يا قيمومت باقي هستند و همچنين است در كليه مواردي كه امر
منتسب به يك طرف باشد.
قسمت سوم- حالف بايد مباشرت در اداي قسم داشته باشد
اداي
قسم قائم به شخص است و قسم يادكردن، نيابت بردار و قابل توكيل نيست و وكيل
نمي تواند بجاي موكل قسم ياد كند. اما وفق صدر ماده ۱۳۳۰(ق.م.) تقاضاي قسم
قابل توكيل است و وكيل در دعوا مي تواند طرف را قسم دهد. تبصره ۲ ماده ۳۵
(آ.د.م.) نيز صراحتاً سوگند را قابل توكيل ندانسته است. با اين حساب، وكالت
در تقاضاي قسم، خلاف اصل است يعني فقط در صورتي وكيل مي تواند اين اختيار
خاص را داشته باشد كه در وكالت نامه وي تصريح به اين امر شده باشد.
قسمت چهارم- حالف بايد شخص حقيقي باشد.
يكي
از سئوالات قابل طرح اينست كه آيا قسم متوجه شخص حقوقي مي شود يا خير
مثلاً آيا در دعاوي راجع به شركت تجاري قسم متوجه مدير مي شود؟
عده
اي معتقد شده اند چون قسم يادكردن قابل توكيل نيست، وفق تبصره ۲ ماده ۳۵
قانون آ.د.م. وكيل نمي تواند بجاي موكل قسم ياد كند زيرا رابطه مدير با
شركاي شركت رابطه وكيل و موكل است. بعلاوه، سوگند به عنوان يكي از ادله
اثبات دعوي متكي بر ايمان فرد مي باشد و ايمان نيز از ويژگي هاي ذاتي شخص
مي باشد و بالطبع فقط انسان مي تواند داراي آن باشد لذا سوگند متوجه شخص
حقوقي نمي شود تا بحث مربوط به امكان اتيان سوگند توسط مدير مطرح شود[۹].
در
مقابل، عده اي معتقد شده اند رابطه مدير با سهامداران يا شركاي شركت
دقيقاً منطبق بر روابط وكيل و موكل نيست يعني مدير ركن تصميم گيرنده و زبان
شركت محسوب است و در دعاوي راجع به شركت مدير مي تواند راجع به مسائل شركت
سوگند ياد كند البته موضوعي كه مدير در باره آن سوگند ياد مي كند بايد
راجع به اعمال مديريتي دوره مديريت او باشد.
به نظر مي رسد كه
قسم نه تنها متوجه شخص حقوقي به عنوان منكر دعوي نمي شود بلكه اصولاً دعاوي
عليه شخص نيز حقوقي با قسم جزء بينه قابل اثبات نباشد.
نوشته شده توسط محمد جهان تیغ