وکیل ، وکالت ، مشاوره حقوقی در مشهد
مشاوره حقوقی تلفنی ، حضوری با وکیل پایه یک با سالها تجربه 
قالب وبلاگ
لینک دوستان

* راي شماره ۸۵۱ هيات عمومي ديوان عدالت اداري درخصوص صلاحيت ديوان عدالت اداري به رسيدگي نسبت به شكايت از اقدامات واحدهاي دولتي نسبت به تملك اراضي افراد

شماره هـ/۸۷/۹۸۱



نسبت به تملك اراضي افراد

تاريخ: ۱۱/۱۲/۱۳۸۷
شماره دادنامه: ۸۵۱
كلاسه پرونده: ۸۷/۹۸۱
مرجع رسيدگي: هيات عمومي ديوان عدالت اداري.
شاكي: خانم معصومه قادري.
موضوع شكايت و خواسته: اعلام تعارض آراء صادره از شعب اول و سوم ديوان عدالت اداري.
گردشكار: الف ـ شعبه سوم ديوان در رسيدگي به پرونده كلاسه ۸۶/۱۳۵۶ موضوع شكايت آقاي رامين طاهري به طرفيت سازمان صدا و سيماي جمهوري اسلامي ايران به خواسته ابطال اقدامات تملكي نسبت به پلاك ثبتي ۷۵۱ فرعي از سنگ اصلي ۱۳ بخش ۱۱ گيلان واقع در زيبا كنار و ابطال سند به شرح دادنامه شماره ۱۳۳۹ مورخ ۲۳/۷/۱۳۸۷ چنين راي صادر نموده است، نظر به اينكه هدف مقنن به شرح مذكور در مواد يك و ۲ لايحه قانوني نحوه خريد و تملك اراضي و املاك براي اجراي برنامه‎هاي عمومي، عمراني و نظامي دولت مصوب ۷/۱۱/۱۳۵۸ شوراي انقلاب همانطور كه در عنوان لايحه قانوني مشخص است، منحصراً برنامه عمومي، عمراني و نظامي در نظر بوده است ودر مانحن فيه چون طرح مجتمع آموزش رفاهي زيباكنار صدا و سيما، منطبق بر مواد لايحه قانوني مذكور نمي‎باشد و در روند تملك نيز ضوابط و مقررات رعايت و لحاظ نگرديده لذا با موجه دانستن شكايت شاكي در بخش ابطال اقدامات تملكي حكم به ورود آن نسبت به شاكي صادر و اعلام مي‎گردد و در مورد ابطال سند نظر به اينكه پس از ابطال اقدامات دادگستري صالح به رسيدگي دراين زمينه است و موضوع اين بخش از خواسته خارج از شقوق ماده ۱۳ قانون ديوان عدالت اداري مي‎باشد، قرار رد شكايت صادر و اعلام مي‎گردد. ب ـ شعبه اول ديوان در رسيدگي به پرونده كلاسه ۸۶/۸۸۵ موضوع شكايت خانم توراندخت تجدد به طرفيت سازمان صدا و سيماي جمهوري اسلامي ايران به خواسته ابطال تصميمات و اقدامات تملكي سازمان صدا و سيما در خصوص تملك پلاك ۷۴۲ بخش ۱۱ گيلان زيباكنار و ابطال سند مالكيت به نام سازمان و عنداللزوم الزام سازمان به پرداخت بهاي عادله ملك فوق به شرح دادنامه شماره ۱۵۶۷ مورخ ۲۳/۶/۱۳۸۷ چنين راي صادر نموده است، نظر به اينكه پلاك موصوف به دلالت نامه شماره ۸۸۴۴/۳۳۲ مورخ ۲۷/۸/۱۳۸۱ معاون قضائي دادگستري استان گيلان در اجراي ماده۸ قانون اجراي برنامه‎هاي عمومي و نظامي و عمراني دولت مصوب ۱۳۵۸ شوراي انقلاب، براساس تصميم قضائي آن مرجع تملك گرديده و با عنايت به اينكه تصميم بر تملك ملك در اجراي طرح مذكور از مصاديق تصميمات قضائي مي‎باشد كه به دلالت تبصره ۲ ماده ۱۳ قانون ديوان عدالت اداري قابل رسيدگي در ديوان نيست و از طرفي نيز ابطال سند از مصاديق دعاوي حقوقي است كه به دلالت راي به شماره ۵۴۴ مورخ ۳۰/۱۱/ ۱۳۶۹ ديوان عالي كشور قابل رسيدگي در ديوان عدالت اداري نمي‎باشد، بنابراين خواسته به كيفيت مطروحه خارج از مصاديق ماده ۱۳ قانون ديوان عدالت اداري تشخيص و قرار رد شكايت صادر و اعلام مي‎گردد. ج ـ شعبه اول ديوان در رسيدگي به پرونده كلاسه ۸۶/۸۸۷ موضوع شكايت آقاي عبدالحسين عباسيان به طرفيت سازمان صدا و سيماي جمهوري اسلامي ايران به خواسته ابطال تصميمات و اقدامات تمليكي سازمان نسبت به يك قطعه زمين ملكي به پلاكهاي ۷۴۳ و ۷۸۶ بخش ۱۱ گيلان در چونچيان زيباكنار و ابطال سند مالكيت صادره بنام سازمان و پرداخت بهاي عادله روي قطعه زمين مزبور به شرح دادنامه شماره ۱۷۴۹ مورخ ۲۲/۷/۱۳۸۷ چنين راي صادر نموده است، نظر به اينكه اولاً ملك فوق در اجراي لايحه قانوني نحوه خريد و تملك اراضي براي كارهاي عمراني و نظامي مصوب شوراي انقلاب اسلامي سال ۱۳۵۸ تملك گرديده و با توجه به دلالت نامه شماره ۸۳۹۷/۳۳۲ و ۸۸۴۴/۳۳۲ مورخ ۲۷/۸/۱۳۸۱ معاونت قضائي دادگستري استان گيلان تملك پلاك موصوف بنابرتصميم معاونت قضائي در اجراي ماده ۸ قانون مذكور با معرفي نماينده صورت گرفته كه به موجب ماده ۱۳ قانون ديوان عدالت اداري رسيدگي به تصميمات مراجع قضائي خارج از حدود اختيارات اين مرجع مي‎باشد، ثانياً، با عنايت به اينكه شاكي تقاضاي ابطال سند را نيز مطرح كرده رسيدگي به موضوع مزبور از مصاديق دعاوي مدني و قابل رسيدگي در محاكم حقوقي مي‎باشد، ثالثاً وكيل شاكي در دادخواست تقديمي ابطال تصميمات سازمان در خصوص تملك ملك و نيز مطالبه بهاي ملك را توامان تقاضا كرده كه با هم متعارض بوده و خواسته منجز نمي‎باشد، زيرا مطالبه بهاي ملك مبين التزام به تملك و اعتراض به پرداخت بهاي آن است و تقاضاي ابطال تملك موضوع مطالبه بهاي زمين را منتفي مي‎سازد، ضمن اينكه به دلالت تبصره ماده ۹ قانون مارالذكر در صورت اعتراض به بهاي عادله ملك موضوع قابل رسيدگي در محاكم و دادگاه‎هاي صالحه اعلام شده كه راي هيات عمومي ديوان عدالت اداري به شماره۲۳،۲۴ و۲۵ مورخ۷/۳/۱۳۷۰ دلالت برظهور كلمه دادگاههاي صالحه دردادگاههاي دادگستري دارد. بنابراين با توجه به مراتب خواسته به كيفيت مطروحه غيرقابل استماع تشخيص و قرار رد آن صادر و اعلام مي‎گردد. دـ شعبه اول ديوان در رسيدگي به پرونده كلاسه ۸۶/۸۸۸ موضوع شكايت آقاي عبدالرضا عباسيان به طرفيت سازمان صدا و سيماي جمهوري اسلامي ايران به خواسته ابطال تصميمات و اقدامات تمليكي سازمان صدا و سيما نسبت به يك قطعه زمين به شماره پلاك ۱۳/۷۸۴ بخش ۱۱ گيلان واقع در چونچيان زيباكنار و ابطال سند مالكيت صادره به نام سازمان و الزام به پرداخت بهاي عادله روز قطعه زمين فوق به شرح دادنامه شماره ۱۷۲۹ مورخ ۲۰/۷/۱۳۸۷ چنين راي صادر نموده است، نظر به اينكه اولاً، ملك فوق در اجراي لايحه قانون نحوه خريد و تملك اراضي براي كارهاي نظامي و عمراني مصوب شوراي عالي انقلاب تملك گرديده و با توجه به دلالت نامه شماره ۸۳۹۷/۳۳۲/د و ۸۸۴۴/۳۳۲ مورخ ۲۷/۸/۱۳۸۱ معاونت قضائي دادگستري استان گيلان، تملك پلاك موصوف بنابر تصميم معاونت قضائي در اجراي ماده ۸ قانون مذكور و معرفي نماينده در امضاء و تنظيم اسناد مربوطه به تمليك ملك فوق صورت گرفته كه به موجب ماده ۱۳ قانون ديوان عدالت اداري رسيدگي به تصميمات قضائي مراجع قضائي خارج از حدود اختيارات اين مرجع مي‎باشد. ثانياً با عنايت به اينكه شاكي تقاضاي ابطال سند را نيز مطرح نموده كه رسيدگي به موضوع مذكور از مصاديق دعاوي مدني و قابل رسيدگي در محاكم حقوقي مي‎باشد، ثالثاً وكيل شاكي در دادخواست تقديمي ابطال تملك و مطالبه بهاي ملك را توامان تقاضا نموده كه با هم متعارض مي‎باشد و خواسته از اين جهت منجز نمي‎باشد زيرا مطالبه بهاي ملك مبين التزام به تملك و اعتراض به بهاي ملك و نحوه تقويم آن است ولي تقاضاي ابطال تملك موضوع مطالبه بهاي ملك را منتفي مي‎سازد ضمن اينكه به دلالت ماده ۹ قانون مارالذكر در صورت اعتراض ملك به بهاي عادله ملك موضوع قابل رسيدگي در محاكم دادگاههاي صالحه مي‎باشد كه راي هيات عمومي ديوان عدالت اداري به شماره ۲۳ الي ۲۵ مورخ ۷/۳/۱۳۷۰ منظور از دادگاههاي صالحه را دادگاههاي دادگستري اعلام داشته، بنابراين با توجه به جميع مراتب فوق شكايت به كيفيت مطروحه غير قابل استماع تشخيص و قرار در آن صادر و اعلام مي‎گردد. هيات عمومي ديوان عدالت اداري در تاريخ فوق با حضور روسا و مستشاران و دادرسان علي‎البدل شعب ديوان تشكيل و پس از بحث و بررسي و انجام مشاوره با اكثريت آراء بـه شرح آتي مبادرت بـه صدور راي مي‎نمايد.

راي هيات عمومي

اولاً، با توجه به مفاد آراء فوق‎الذكر وجود تناقض بين قسمتي از دادنامه‎هاي شماره ۱۵۶۷ مورخ۲۳/۶/۱۳۸۷ و شماره۱۷۴۹ مورخ۲۲/۷/۱۳۸۷ شعبه اول با دادنامه شماره ۱۳۳۹ مورخ ۲۳/۷/۱۳۸۷ صادره از شعبه سوم در باب صلاحيت ديوان در رسيدگي به شكايت شاكيان از تصميمات و اقدامات واحدهاي دولتي طرف شكايت محرز است. ثانياً، نظر به اينكه شكايت اشخاص از تصميمات و اقدامات واحدهاي دولتي در خصوص تملك اراضي آنان براساس لايحه قانوني نحوه خريد و تملك اراضي و املاك براي اجراي برنامه عمومي، عمراني و نظامي دولت مصوب۱۷/۱۱/۱۳۵۸ در صلاحيت اختصاصي شعب ديوان‌عدالت اداري قرار دارد و امضاء سند انتقال توسط دادستان يا نماينده او، همچنين حضور نماينده دادستان در تصرف و اجراي طرح در موارد مصرح در مادتين ۸ و ۹ قانون فوق‎الذكر از نوع امور اجرائي امر تملك محسوب مي‎شود و في‎نفسه واجد ماهيت قضائي نيست تا رسيدگي به موضوع شكايت در صلاحيت شعب ديوان نباشد. بنابراين دادنامه شماره ۱۳۳۹ مورخ ۲۳/۷/۱۳۸۷ شعبه سوم ديوان از جهت اينكه رسيدگي به شكايت شاكيان را در صلاحيت ديوان عدالت اداري دانسته است، موافق اصول و موازين قانوني تشخيص داده مي‎شود. اين راي به استناد بند ۲ ماده ۱۹ و ماده ۴۳ قانون ديوان عدالت اداري براي شعب ديوان و ساير مراجع اداري ذيربط در موارد مشابه لازم‎الاتباع است.
هيات عمومي ديوان عدالت اداري معاون قضائي ديوان عدالت اداري
[ ۱۳۸۸/۰۱/۲۷ ] [ 12:36 ] [ حاجی زاده نداف،وکیل پایه یک ]

  * آيين‌نامه شوراهاي حل اختلاف

مديرعامل محترم روزنامه رسمي كشور
به پيوست يك نسخه آيين‌نامه شوراهاي حل اختلاف كه در تاريخ ۱۶/۱/۱۳۸۸ به تاييد و تصويب رياست محترم قوه قضاييه رسيده، جهت درج در روزنامه رسمي كشور ارسال مي‌گردد.

رئيس دفتر ويژه رئيس قوه قضاييه ـ مهدي دربين

آيين‌نامه شوراهاي حل اختلاف

فصل اول ـ تعاريف و اصطلاحات:
ماده۱ـ در اين آيين‌نامه، اصطلاحات زير در معاني مشروح مربوط به كار مي‌روند:
۱ـ قانون: قانون شوراهاي حل اختلاف مصوب ۱۸/۴/۱۳۸۷ كميسيون قضايي و حقوقي مجلس شوراي اسلامي.
۲ـ آيين‌نامه: آيين‌نامه اجرايي قانون مذكور در بند (۱).
۳ـ شورا : شوراي حل اختلاف موضوع قانون مذكور و اين آيين‌نامه.
۴ـ مركز امور شوراها: مركز امور شوراهاي حل اختلاف.
۵ ـ رئيس شوراهاي استان: رئيس شوراهاي حل اختلاف هر استان.
فصل دوم ـ تشكيلات شورا:
ماده۲ـ سياستگذاري، برنامه‌ريزي و نظارت بر عملكرد شوراها بر عهده مركز امور شوراها خواهدبود. رئيس مركز توسط رئيس قوه قضاييه، منصوب مي‌شود.
ماده۳ـ رياست شوراهاي استان به عهده يكي از معاونين رئيس كل دادگستري استان خواهدبود كه بنا به پيشنهاد رئيس كل دادگستري و تاييد مركز امور شوراها و تصويب رئيس قوه قضاييه تعيين مي‌شود، رئيس شوراها در حوزه قضايي شهرستان و بخش نيز از بين قضات شاغل و بنا به پيشنهاد رئيس شوراهاي استان براي مدت ۳ سال توسط رئيس كل دادگستري استان منصوب مي‌شود.
تبصره ـ عزل رئيس شوراهاي استان با پيشنهاد رئيس كل دادگستري استان و تاييد مركز امور شوراها و تصويب رئيس قوه قضاييه خواهدبود.
ماده۴ـ ابقاء شوراهاي موجود و در صورت نياز تشكيل شوراي جديد، يا انحلال آنها با پيشنهاد رئيس حوزه قضايي و موافقت رئيس كل دادگستري استان تا سقف اعتبارات موجود
ممكن خواهدبود. رئيس كل دادگستري استان مي‌تواند حسب ضرورت شوراهاي تخصصي را با لحاظ نوع جرايم و دعاوي تشكيل دهد.
تبصره ـ به منظور استفاده از فضاهاي عمومي، تشكيل شوراها به صورت سيار يا دايم در مساجد، مدارس، حوزه‌هاي علميه، اماكن فرهنگي و مانند آن به پيشنهاد رئيس شوراهاي استان و موافقت رئيس كل دادگستري استان و هماهنگي با مقامات ذيربط مزبور انجام خواهدشد.
ماده۵ ـ رئيس اداره شوراهاي شهرستان يا بخش براي انجام امور دفتري و بايگاني هر يك از چندشعبه شورا يك نفر مسئول دفتر تعيين و جهت صدور ابلاغ به رئيس شوراهاي استان پيشنهاد مي‌نمايد. تعيين يكي از اعضاي اصلي يا علي‌البدل شورا به عنوان مسئول دفتر بلامانع است. مجتمع شورايي نيز مي‌تواند داراي يك دفتر كل باشد كه مدير آن با پيشنهاد سرپرست مجتمع و ابلاغ رئيس شوراهاي استان تعيين خواهدشد.
فصل سوم ـ انتخاب اعضاء شورا:
ماده۶ ـ اعضاء اصلي و علي‌البدل شوراها توسط رئيس حوزه قضايي از ميان افراد مورد اعتماد به طرق مقتضي از جمله نشر آگهي يا مشورت با مسئولان و مقامات محلي تعيين و به رئيس شوراهاي استان پيشنهاد خواهند شد تا پس از احراز صلاحيت و دارا بودن شرايط مقرر در قانون با ابلاغ رئيس كل دادگستري استان منصوب گردند.
تبصره ـ اعضاي شوراها با رعايت ضوابط قانوني ترجيحاً از ميان كساني برگزيده خواهندشد كه از اعتبار اجتماعي و معنوي لازم برخوردار بوده و بتوانند اختلافات و مسائل ارجاع شده را از طريق مصالحه و سازش فيصله دهند.
ماده۷ـ مدت عضويت اعضاء شورا سه سال است و انتخاب مجدد آنها بلامانع است.
تبصره ـ ادامه عضويت اعضاء شوراها كه قبل از لازم‌الاجراء شدن اين قانون انتخاب شده‌اند تا پايان دوره عضويت آنها بلامانع است.
ماده۸ ـ رئيس هر شورا از ميان اعضاء شورا به پيشنهاد رئيس حوزه قضايي و تاييد رئيس شوراهاي استان و ابلاغ رئيس كل دادگستري تعيين خواهدشد.
ماده۹ـ ترتيب حضور اعضاء اصلي و علي‌البدل شورا از لحاظ روزها و ساعاتي كه بايد در محل خدمت حاضر شوند با لحاظ حجم كار و مراجعين حسب مورد به عهده رئيس اداره شوراي شهرستان يا بخش و با اطلاع رئيس شوراهاي استان خواهدبود.
فصل چهارم ـ قاضي شورا :
ماده۱۰ـ به منظور تامين قضات شوراها هر ساله تعدادي از قضات جديدالاستخدام يا قضات موجود با ابلاغ رئيس قوه قضاييه به شوراها اختصاص داده خواهدشد و تا زماني كه نياز شوراها از اين جهت مرتفع نگردد از قضات مراجع قضايي با پيشنهاد رئيس شورا و تاييد رئيس كل دادگستري استان و تصويب رئيس قوه قضاييه به صورت پاره وقت، مامور به خدمت در شوراها خواهندشد.
ماده۱۱ـ قاضي شورا در محل استقرار شورا انجام وظيفه مي‌نمايد و جلسات رسيدگي در همان محل تشكيل خواهد شد.
فصل پنجم ـ صلاحيت شورا:
ماده۱۲ـ حوزه صلاحيت محلي هر شورا منطبق با حوزه قضايي مربوط است و حوزه كاري هر شورا براساس اختصاص قسمتي از حوزه قضايي بخش يا شهرستان به شورا يا مجتمع‌هاي شورايي توسط رئيس حوزه قضايي مربوط تعيين مي‌گردد.
ماده۱۳ـ استثنائات مقرر در ماده ۱۰ قانون شامل دعاوي و اختلافات موضوع ماده۱۲ آن نيز خواهدشد.
ماده۱۴ـ شكايات و دعاوي موضوع مواد ۹ و ۱۱ قانون كه در صلاحيت شورا است مستقيماً در شورا مطرح مي‌گردد، ضابطين دادگستري مكلفند شكايات و دعاوي مذكور را به شوراي محل ارسال نمايند.
تبصره ـ شوراها مي‌توانند در اموري كه جنبه حق‌الناسي محض دارد مانند قصاص و ديه بعد از راي قطعي دادگاه نيز حسب درخواست طرفين، براي سازش در زمان معين، اقدام لازم را انجام دهند.
ماده۱۵ـ مراجع قضايي موظفند از پذيرفتن دعاوي و شكاياتي كه در صلاحيت شورا است خودداري نموده و طرفين را به شورا هدايت نمايند.
ماده۱۶ـ عدم تمايل طرف ديگر دعوي يا شكايت نسبت به رسيدگي توسط شورا موضوع تبصره ماده ۸ قانون مي‌تواند با حضور وي يا وكيل يا قائم مقام قانونيش در شورا اعلام گردد يا به صورت كتبي به عمل آيد.
ماده۱۷ـ جرائم قابل گشت مطابق قوانين موضوعه خواهدبود.
ماده۱۸ـ اموال عمومي موضوع بند « د» ماده ۱۰ قانون، اعم از اموال دولتي و اموال عمومي غيردولتي مي‌باشد كه اموال عمومي غيردولتي شامل كليه اموال موسسات يا نهادهاي عمومي غيردولتي موضوع ماده۳ قانون مديريت خدمات كشوري مصوب۱۳۸۶ خواهدشد.
ماده۱۹ـ مراجـع اختصاصي موضوع بند « هـ» ماده ۱۰ قانون، مراجعي ماننـد هياتهاي حل اختلاف كار، كميسيون ماده ۱۰۰ قانون شهرداري و هيات‌هاي حل اختلاف مالياتي و مراجع قضايي غيردادگستري نيز نظير سازمان قضايي نيروهاي مسلح، ديوان عدالت اداري مي‌باشد.
ماده۲۰ـ چـنانچه شورا به هر طـريق از وجود اموال اشخاص محـجور كه بدون ولي يا قيم باشند، يا غايب مفقودالاثر يا ارث بدون وارث يا مال مجهول‌المالك در حـوزه فـعاليت خـود اطـلاع حـاصل كـند، مـكلف است بـدون فـوت وقـت و در صورت امكان با استفاده از ضابطين دادگستري، اقدام لازم را حسب مورد جهـت حفـظ و نگهداري اموال موصوف و جلوگيري از تضـييع آن بـه عمـل آورد و در اسرع وقـت به مرجع قضايي اعلام نـمايد. در اين مـورد هر كس از وجود اموال مـذكور اطـلاع يابد، موظف اسـت مراتب را بـه نزديكترين شـورا اطلاع دهـد. اقـدامات موضوع اين ماده با توجه به نوع و كيفيت مال به تشخيص شورا بوده و خارج از نوبت به عمل مي‌آيد، هزينه نگهداري به عهده مالك يا مالكان خواهدبود و در صورت عدم شناسايي وي، از اموال يادشده طبق قانون اجراي احكام مدني قابل وصول است.
ماده۲۱ـ پرونده‌هاي مطرح در شوراها كه تا زمان لازم‌الاجراشدن اين قانون منتهي به اتخاذ تصميم نهايي نشده‌اند، چنانچه در صلاحيت شورا نباشند، در امور كيفري با قرار عدم صلاحيت پرونده به مرجع صلاحيت‌دار قضايي ارسال خواهدشد و در امـور حقوقي، خواهـان به طرح دعوي در مرجـع ذيصلاح راهنمايي مي‌شود و اصول اسناد و مدارك به ارائه‌دهنده يا ارائه دهندگان مسترد و پرونده بايگاني خواهدشد.
فصل ششم ـ داوري:
ماده۲۲ـ علاوه بر مواردي كه « شورا» براساس ماده ۴۷ قانون به عنـوان داور مرضي‌الطرفين تعيين مي‌شود، اشخاصي كه اهليت اقامه دعوي دارند مي‌توانند با توافق يكديگر به شوراي حل اختلاف مراجعه تا شورا داوري كرده يا براي آنان نسبت به انتخاب داور يا داوران اقدام كند.
متعاملين نيز مي‌توانند در ضمن معامله يا خارج از آن تراضي نمايند كه در صورت بروز اختلاف في‌مابين، به شورا جهت تعيين داور مراجعه كنند.
داوري‌هاي موضوع اين ماده تابع مقررات باب هفتم قانون آيين دادرسي مدني دادگاه‌هاي عمومي و انقلاب مصوب ۱۳۷۹ مجلس شوراي اسلامي مي‌باشد.
فصل هفتم ـ ترتيب رسيدگي در شورا:
ماده۲۳ـ شورا با حضور تمامي اعضاء رسميت يافته و راي اكثريت مناط اعتبار است، در غياب يك يا دو عضو اصلي شورا اعضاء علي‌البدل جايگزين غايب يا غايبين خواهندشد.
ماده۲۴ـ در مجتمع شورايي ارجاع پرونده به شعب شوراها به صورت كامپيوتري و به طور نامشخص انجام مي‌گيرد.
ماده۲۵ـ رسيدگي به درخواستهايي كه به صورت شفاهي مطرح و در صورت مجلس درج مي‌گردد، منوط به پرداخت هزينه دادرسي موضوع ماده ۲۴ قانون مي‌باشد.
ماده۲۶ـ دعـوي طاري موضوع ماده۲۲ قـانون به دعـاويي گفته مي‌شود كه از امور اتـفاقي است و در جـريان رسيدگي، از سـوي يكي از اصـحاب دعـوي يا شخص ثالث با فرض وحدت منشاء و موضوع و ارتباط كامل با دعوي اصلي مطرح و توامان مورد رسيدگي قرار مي‌گيرد. مانند ورود شخص ثالث، جلب شخص ثالث و دعوي متقابل.
ماده۲۷ـ تامين دليل: ملاحظه و صورت‌برداري از دلايل و مداركي است كه احتمالاً در آينده دسترسي به آنها سخت يا غيرممكن گردد. نظير تحقيق محلي و كسب اطلاع از مطلعين و اخذ نظر كارشناس يا استفاده از دلايل موجود در محل يا دلايلي كه نزد طرف دعوا يا ديگري است.
ماده۲۸ـ تحقيق محلي و معاينه محل موضوع ماده۲۳ قانون به نحو زير انجام خواهدشد.
الف: تحقيق محلي: كسب اطلاع از اهالي محل نسبت به موضوع مورد اختلاف براي كشف واقع است كه بايد به صورت كتبي گزارش شود.
ب : معاينه محلي: مشاهده محل مورد اختلاف توسط عضو شورا براي كشف واقع است كه مشروح مشاهدات صورتمجلس خواهدشد.
شورا براي اجراي قرار تحقيق و معاينه محلي وقت معيني اختصاص و به طرفين ابلاغ مي‌نمايد تا در معيت عضو شورا به محل مراجعه و مطلعين يا شهود خود را معرفي نمايند. تهيه وسيله اجراي قرار به عهده متقاضي است و در صورت عدم تهيه وسيله مذكور، استناد به تحقيق و معاينه محلي از عداد دلايل وي خارج خواهدشد و اگر اجراي اين قرار به نظر شورا باشد تهيه وسيله به عهده خواهان خواهدبود و در صورت عدم تهيه وسيله چنانچه شورا نتواند بدون اجراي قرار اتخاذ تصميم نمايد، دادخواست ابطال و خواهان راهنمايي لازم خواهدشد.
ماده۲۹ـ در دعوي مدني درخواست به انضمام دلايل و مدارك، پرداخت هزينه دادرسي مقرر به تعداد خواندگان به اضافه يك نسخه تهيه و تقديم شورا مي‌شود و در شكايت كيفري درخواست با ذكر نام، نام خانوادگي، سن، نشاني شاكي، طرف وي و قيد محل دقيق وقوع جرم يا تخلف به همراه دلايل و مدارك و پس از پرداخت هزينه دادرسي مقرر به شورا تقديم مي‌گردد.
فصل هشتم ـ اتخاذ تصميم و صدور راي :
ماده۳۰ـ رسيدگي شورا درخصوص موارد موضوع ماده ۸ قانون اگر براساس تراضي و سازش باشد گزارش اصلاحي صادر مي‌گردد و به تاييد قاضي شورا رسيده و به طرفين ابلاغ خواهدشد و چنانچه براساس تراضي به سازش انجام نگيرد به ترتيب زير اقدام خواهدشد:
ماده ۳۱ ـ اگر موضوع مطابق ماده ۹ قانون در صلاحيت شورا باشد، شورا پس از رسيدگي راي مقتضي صادر مي‌كند.
ماده۳۲ـ چنانچه موضوع مطابق ماده ۱۱ قانون در صلاحيت قاضي شورا باشد وي پس از مشورت با اعضاء شورا و اخذ نظريه كتبي آنها مبادرت به صدور راي مي‌نمايد، نظر اعضاي شورا و مستندات بايد ثبت و در پرونده منعكس باشد.
ماده۳۳ـ چنانچه موضوع نه در صلاحيت رسيدگي شورا و نه در صلاحيت رسيدگي قاضي شورا باشد موضوع سازش و شرايط آن به ترتيبي كه واقع شده است در صورتمجلس منعكس و پرونده و خواهان يا شاكي به مرجع قضايي يا ساير مراجع ذيصلاح ديگر هدايت مي‌شود.
ماده۳۴ـ پرونده‌هايي كه در اجراي ماده ۱۲ قانون به شورا ارجاع مي‌گردد، نتيجه رسيدگي شورا، مستقيماً به دادگاه ارجاع‌كننده ارسال خواهدشد و نيازي به تاييد قاضي شورا ندارد.
فصل نهم ـ ابلاغ اوراق و اجراي احكام شورا:
ماده۳۵ـ ابلاغ اوراق، آراء و تصميمات شورا حسب مورد به صورت كتبي، نامه‌هاي الكترونيكي، تماس تلفني، ارسال پيام كوتاه و مانند آن انجام خواهدشد به نحوي كه براي اعضاء يا قاضي شورا اطمينان حاصل شود مخاطب ازموضوع ابلاغ مطلع گرديده والا بايد كتباً انجام شود.
ماده۳۶ـ رئيس حوزه قضايي مي‌تواند به منظور تسريع در اجراء آراء قطعي شوراها، واحد اجراي احكام مدني در محل شورا تحت نظارت قاضي شورا كه توسط رئيس كل دادگستري استان انتخاب مي‌شود ايجاد نمايد. چنانچه اجراي راي شورا منجر به اعمال مقررات قانون نحوه اجراي محكوميتهاي مالي و بازداشت محكوم‌عليه گردد، پرونده اجرايي براي اقدام به دادگستري محل ارسال مي‌شود. اجراي احكام كيفري شورا توسط قاضي شورا بعمل آمده و در صورتي كه بازداشت محكوم‌عليه لازم باشد، سوابق به واحد اجراي احكام كيفري دادسراي عمومي و انقلاب محل ارسال خواهدشد.
ماده۳۷ـ اجراء احكام شورا حسب مورد تابع مقررات اجراء احكام مدني و كيفري دادگاه‌ها خواهدبود.
ماده۳۸ـ مواردي كه انجام تكاليف و اجراي تصميم شورا مستلزم همكاري مراجع دولتي يا عمومي (به ويژه ضابطين دادگستري) است، مراجع مذكور مكلف به همكاري و ايفاء وظيفه بوده و در صورت تخلف حسب مورد متخلف مستوجب تعقيب كيفري، اداري و انتظامي خواهدبود.
فصل دهم ـ رسيدگي به تخلفات اعضاء شورا:
ماده۳۹ـ هيات رسيدگي به تخلفات اعضاء شورا در محل اداره شوراهاي استان مستقر خواهدشد اداره هيات به عهده رئيس شوراهاي استان مي‌باشد و دبير آن توسط رئيس شورا انتخاب مي‌شود.
تبصره۱ـ جرايم اعضاء شورا، مذكور در ماده ۴۳ قانون توسط مراجع قضايي ذيصلاح رسيدگي خواهدشد.
تبصره۲ـ تخلفات و جرايم دبيران و ساير كاركنان شورا بر حسب نوع تخلف يا جرم توسط هيات تخلفات يا مراجع قضايي ذيصلاح رسيدگي خواهدشد.
فصل يازدهم ـ آموزش:
ماده۴۰ـ كليه امور آموزشي شوراها اعم از نيازسنجي، طراحي و اجراي آموزش بدو يا ضمن خدمت و تهيه و توليد منابع آموزشي به عهده معاونت آموزش قوه قضاييه خواهدبود. مركز امور شوراها بايد نيازهاي آموزشي شوراها را به معاونت مذكور اعلام نمايد.
ماده۴۱ـ به منظور پاسخگويي به سوالات اعضاء شوراها و ايجاد رويه واحد در رسيدگي و تصميمات و آراء آنها، كميسيون تخصصي مشورتي توسط مركز امور شوراها به ترتيب زير تشكيل خواهدشد.
الف ـ اعضاء كميسيون عبارتند از:
۱ـ رئيس مركز امور شوراها (رئيس كميسيون)
۲ـ مـديركل حـقوقي و اسناد قوه قضاييه يا احـد از قضـات مجرب آن اداره به معرفي وي.
۳ـ دو نفر از قضات مجرب و سابقه‌دار در امور شوراهاي حل اختلاف با معرفي مركز امور شوراها.
۴ـ رئيس شوراهاي استان تهران.
ب ـ جلسات كميسيون با حضور حداقل ۴ نفر از اعضاء رسميت يافته و نظر اكثريت مناط اعتبار است.
ج ـ دبير كميسيون توسط رئيس كميسيون تعيين خواهدشد و دبيرخانه كميسيون در محل مركز امور شوراها مستقر و عهده‌دار اخذ سوالات، تنظيم نوبت و طرح آن در جلسات و تنظيم صورت مجلس مذاكرات و اعلام مصوبات كميسيون و ساير وظايف محول شده خواهدبود.
د ـ سوالات شوراها پس از بررسي و كارشناسي اداره شوراهاي استان به كميسيون مذكور ارسال خواهدشد، شوراهاي استان‌هاي بايد از ارسال سوالات تكراري و غيرضروري و مواردي كه قبلاً مطرح گرديده خودداري نمايند.
فصل دوازدهم ـ امور مالي و اداري و پشتيباني:
ماده۴۲ـ امور مالي و پشتيباني و تامين نيرو و امكانات اداري و آموزشي شوراها به عهده قوه قضاييه خواهدبود. به اين منظور دفتر ويژه شوراها در معاونت مربوط و در معاونت اداري و مالي دادگستري استانها تشكيل خواهدشد و مطابق دستورالعمل پيشنهادي معاونت اداري و مالي، مصوب رئيس قوه قضاييه با هماهنگي مركز امور شوراها و ادارات شوراهاي استان اقدام خواهدكرد.
ماده۴۳ـ قوه قضاييه با هماهنگي مركز امور شوراها و معاونت توسعه مديريت و منابع انساني رئيس جمهور و دستگاه‌هاي دولتي، در اجراي ماده ۴۸ قانون، تلاش خواهدنمود در تامين نيروي اداري موردنياز شوراها اعم از اعضاء و كاركنان از كاركنان وزارتخانه‌ها و سازمانها و نهادهاي دولتي استفاده شود.
تبصره ـ كاركنان وزارتخانه‌ها و سازمانهاي دولتي ودستگاه قضايي كه به منظور فوق جذب مي‌شوند بايد واجد شرايط لازم و مقرر در قانون باشند. به ويژه علاقه‌مندي به خدمت در شورا و انجام وظايف مربوط، تجربه كافي، حُسن شهرت و مانند آن.
ماده۴۴ـ شورا موظف است هزينه دادرسي موضوع ماده ۲۴ قانون را برابر مبالغ مقرر در ماده ۳ قانون وصول برخي از درآمدهاي دولت و مصرف آن در موارد معين، مصوب ۲۸/۱۲/۱۳۷۳ و اصلاحيه‌هاي بعدي آن و نيز جرايم قانوني را با رعايت مفاد مواد ۲۶ و ۲۷ آيين‌نامه درخصوص موارد صلاحيت موضوع در مواد ۸ ، ۹ و ۱۱ حسب مورد تا زمان انتشار تمبر مخصوص شورا با واريز نقدي به حساب بانكي، ويژه درآمدهاي شورا وصول و به خزانه واريز نمايد.
تبصره۱ـ قوه قضاييه با هماهنگي معاونت برنامه‌ريزي و نظارت راهبردي رئيس جمهور و خزانه‌داري كل نسبت به ايجاد رديف‌هاي درآمدي و اعتبار هزينه‌اي موارد فوق و همچنين اخذ تخصيص و توزيع اعتبار آن با هماهنگي مركز امور شوراها برابر ضوابط قانوني اقدام خواهدنمود.
تبصره۲ـ بودجه و اعتبار موردنياز شوراها هر ساله توسط قوه قضاييه با هماهنگي مركز امور شوراها تعيين و به دولت پيشنهاد خواهدشد.
ماده۴۵ـ پاداش آن دسته از اعضاء ، دبيران و ساير كاركنان شوراها كه از كاركنان مامور به خدمت ادارات دولتي يا قوه قضاييه نيستند با لحاظ حجم كمي و كيفي پرونده‌هاي رسيدگي شده، ساعات اشتغال، وضعيت محل خدمت و ساير عوامل موثر به موجب دستورالعملي خواهدبود كه با پيشنهاد مركز امور شوراها و تاييد وزير دادگستري به تصويب رئيس قوه قضائيه مي‌رسد.
تبصره۱ـ حفظ پست سازماني و پرداخت حقوق و مزاياي كاركنان كه به شوراها مامور مي‌شوند در تمامي مدت خدمت در شوراها، از سوي دستگاه‌هاي ذيربط آنها با تاييد معاونت توسعه مديريت و منابع انساني رئيس جمهور بلامانع است.
تبصره۲ـ ماموريت كاركنان ساير دستگاه‌ها در شوراها به پيشنهاد رئيس كل دادگستري استان و موافقت مركز امور شوراها و از طريق اداره كل امور اداري و استخدامي كاركنان اداري قوه قضاييه انجام خواهدشد.
ماده۴۶ـ حقوق و مزايا و دستمزد اضافه‌كاري قضات شورا همانند قضات دادگستري است، درخصوص ساعات اضافه‌كاري و تعلق پاداش به قضات شورا، امور مالي دادگستري با توجه به اعلام نظر كتبي رئيس اداره شوراهاي استان و تاييد رئيس كل دادگستري استان اقدام خواهند نمود.
ماده۴۷ـ امور مربوط به جذب و گزينش اعضاء و كاركنان شورا توسط هيات مركزي گزينش كاركنان اداري قوه قضاييه در مركز استانها انجام خواهدشد.
فصل سيزدهم ـ نظارت و بازرسي :
ماده۴۸ـ رئيس كل دادگستري استان علاوه بر وظايف ديگر در قبال شوراها بايد نظارت موثر بر عملكرد شوراهاي حوزه ماموريت خود معمول نمايند و در اين زمينه پاسخگو است.
ماده۴۹ـ رئيس شوراهاي استان نيز ضمن مديريت بر شوراهاي حوزه استان موظف است، با برنامه‌ريزي مدون بر امور شوراها نظارت نمايد و به شكايات اشخاص عليه شوراها رسيدگي و اقدام قانوني به عمل آورد. همچين رئيس شوراي شهرستان و بخش نيز به ترتيب مذكور در اين ماده عهده‌دار مسئوليت فوق مي‌باشند. رئيس هر شورا نيز بر امور اداري و دفتر نظارت كرده تا قوانين و مقررات به نحوه صحيح اجراء گردد.
ماده۵۰ ـ مركز امور شوراهاي قوه قضاييه ضمن اعمال نظارت بر شوراها موظف است گزارش عملكرد سالانه شوراها اخذ و با بررسي و ارزيابي و ارائه پيشنهادات لازم مراتب را به رئيس قوه قضاييه ارائه نمايد.
فصل چهاردهم ـ اطلاع رساني :
ماده۵۱ ـ امور اطلاع رساني شوراها به ويژه از جهت معرفي شوراها و حدود و نوع صلاحيت و اختيار آنها و انعكاس عملكرد شوراها با هدف توسعه و تعميق فرهنگ صلح و سازش توسط مركز امور شوراها با هماهنگي شوراي اطلاع رساني قوه قضاييه به صورت مستقر و همه جانبه انجام خواهدشد.
ماده۵۲ـ اين آيين‌نامه در ۵۲ ماده و ۱۱ تبصره با پيشنهاد وزير دادگستري در تاريخ ۱۶/۱/۱۳۸۸ به تصويب رئيس قوه قضاييه رسيد.






رئيس قوه قضائيه ـ سيدمحمود هاشمي شاهرودي

[ ۱۳۸۸/۰۱/۲۷ ] [ 12:35 ] [ حاجی زاده نداف،وکیل پایه یک ]

* راي وحدت رويه شماره ۷۰۹ هيات عمومي ديوان عالي كشور درخصوص صلاحيت دادگاه كيفري استان

گزارش وحدت رويه رديف ۸۶/۲۸ هيات عمومي ديوان عالي كشور با مقدمه مربوطه و راي آن به شرح ذيل تنظيم و جهت چاپ و نشر ايفاد مي‌گردد:

معاون قضايي ديوان عالي كشور ـ ابراهيم ابراهيمي

الف: مقدمه

جلسه هيات عمومي ديوان عالي كشور در مورد پرونده رديف ۸۶/۲۸ وحدت رويه، راس ساعت ۹ بامداد روز سه‌شنبه مورخ ۱/۱۱/۱۳۸۷ به رياست حضرت آيت‌الله مفيد رئيس ديوان عالي كشور و با حضور حضرت آيت‌الله دري‌نجف‌آبادي دادستان كل كشور و شركت اعضاي شعب مختلف ديوان عالي كشور در سالن اجتماعات دادگستري تشكيل و پس از تلاوت آياتي از كلام‌الله مجيد و قرائت گزارش پرونده و طرح و بررسي نظريات مختلف اعضاي شركت‌كننده درخصوص مورد و استماع نظريه جناب آقاي دادستان كل كشور كه به ترتيب ذيل منعكس مي‌گردد، به صدور راي وحدت رويه قضايي شماره ۷۰۹ـ ۱/۱۱/۱۳۸۷ منتهي گرديد.

ب: گزارش پرونده

احتراماً معروض مي‌دارد: طبق گزارش ۲۴/۹/۱۳۸۶ رياست محترم شعبه ۱۰۳ دادگاه عمومي جزايي شهرستان يزد از شعب بيست و هفتم و سي و سوم ديوان عالي كشور در پرونده‌هاي ۲۷/۱۰/۷۶۹ و ۱۵/۳۳/۷۸۷ با استنباط از مواد ۵۴ و ۱۸۳ قـانون آييـن دادرسي دادگـاههاي عمومـي و انقلاب در امـور كيـفري مصوب ۱۳۷۸ آراء مختلف صادر گرديده است كه به شرح زير خلاصه جريان پرونده‌هاي يادشده گزارش مي‌گردد.
۱ـ طبق محتويات پرونده ۲۷/۱۰/۷۶۹ شعبه بيست و هفتم ديوان عالي كشور آقاي « م ـ غ» فرزند « ح» به اتهام ربودن طفل ۱۱ ساله بنام « الف ـ ب» و انجام عمل شنيع لواط با وي تحـت پيگرد قانوني قرار گرفتـه است، پرونـده در مورد اتهام انتسـابي مربوط به عمل لواط تفكيك و در شعبه اول دادگاه تجديدنظر (كيفري) استان يزد با اين استدلال كه چون با توجه به اظهارات شاكي لواط ايقابي تحقق نيافته، طي دادنامه ۳۸۴ـ ۱۰/۴/۱۳۸۶ بلحاظ فقدان ادله اثباتي بر وقوع آن به استناد ماده ۱۷۷ قانون آيين‌دادرسي دادگاههاي مرقوم در امور كيفري قرار منع پيگرد صادر و درخصوص اتهام ديگر متهم داير بر تفخيذ صرفنظر از صحت و سقم آن قرار عدم صلاحيت به شايستگي محاكم عمومي جزايي يزد صادر نموده و متقابلاً شعبه ۱۰۳ دادگاه عمومي جزايي نيز با اين استدلال كه طبق مواد ۵۴ و ۱۸۳ قانون آيين‌دادرسي در امور كيفري كه بايد به اتهامات متعدد متهم تواماً و يكجا رسيدگي شود از خود نفي صلاحيت نموده كه با حدوث اختلاف پرونده در شعبه ۲۷ ديوان عالي كشور مطرح و به شرح ذيل به صدور دادنامه ۸۸۰ ـ ۲۱/۸/۱۳۸۶ منتهي گرديده است:
« ضمن تاييد استدلال شعبه ۱۰۳ محاكم عمومي جزايي يزد با اعلام صلاحيت رسيدگي شعبه اول دادگاه كيفري استان يزد حل اختلاف مي‌گردد. شايان ذكر است قرار منع تعقيب صادره در مورد لواط ايقابي هم مخدوش و فاقد وجاهت حقوقي است چرا كه در صورت فقد ادله اثباتي بايد راي به برائت صادر شود.»
۲ـ به حكايت پرونده ۱۵/۷۸۷ شعبه سي و سوم ديوان عالي كشور آقاي « م ـ ح» به موجب دادنامه ۶۱۴ و ۶۱۵ ـ ۲۸/۵/۱۳۸۶ شعبه اول دادگاه كيفري استان يزد از اتهام لواط ايقابي مبري و درخصوص اتهام وي دائر به آدم‌ربايي و تفخيذ به شايستگي دادگاه عمومي جزايي يزد قرار عدم صلاحيت صادر گرديده، شعبه ۱۰۳ دادگاه عمومي جزايي يزد نيز طي دادنامه ۱۰۴۷ـ ۱۲/۸/۱۳۸۶ با توجه به اينكه به اتهامات متعدد متهم بايد يكجا رسيدگي شود و دادگاه كيفري استان كه صلاحيت رسيدگي به جرم اهم را دارد و صالح به رسيدگي به جرايم مرتبط نيز هست، لذا به استناد مواد ۵۴ و ۱۸۳ قانون فوق‌الذكر از خود نفي صلاحيت نموده كه پرونده در شعبه سي و سوم ديوان عالي كشور رسيدگي و طي دادنـامه ۵۶۹ ـ ۵/۹/۱۳۸۶ بدين شرح اعلام راي شده‌است كه:
« با توجه به محتويات پرونده و لحاظ محدوده قانوني صلاحيت محاكم كيفري استان مصرّح در تبصره ماده ۴ و تبصره يك ماده ۲۰ اصلاحي قانون تشكيل دادگاههاي عمومي و انقلاب با تاييد صلاحيت شعبه ۱۰۳ دادگاه عمومي جزايي يزد حل‌اختلاف مي‌گردد. نظر به اينكه شعب بيست و هفتم و سي و سوم ديوان عالي كشور با استنباط از مواد ۵۴ و ۱۸۳ قانون آيين دادرسي دادگاههاي عمومي در امور كيفري در موارد تحقق اختلاف در صلاحيت في‌مابين دادگاه عمومي جزايي يك شهرستان با دادگاه تجديدنظر (كيفـري استـان) مستقر در حـوزه قضـايي آن استـان آراء متفاوتي صادر كـرده‌اند، لـذا به استناد ماده ۲۷۰ قانون مرقوم تقاضاي طرح موضوع را در هيات عمومي ديوان عالي كشور جهت صدور راي وحدت رويه قضايي درخواست مي‌نمايد.

معاون قضايي ديوان عالي كشور ـ حسينعلي نيّري

ج: نظريه دادستان كل كشور

با احترام درخصوص جلسه مورخ ۱/۱۱/۱۳۸۷ هيات عمومي ديوان عالي كشور راجع به طرح پرونده وحدت رويه رديف ۸۶/۲۸ موضوع اختلاف نظر في‌مابين شعب ۲۷و ۳۳ ديوان عالي كشور در استنباط از مواد ۵۴ و ۱۸۳ قانون آيين‌دادرسي دادگاه‌هاي عمومي و انقلاب در امور كيفري مصوب ۱۳۸۷ در دو بخش ذيلاً نظريه خود را به عنوان دادستان كل كشور جهت استحضار حضرتعالي و قضات محترم شركت‌كننده در جلسه اعلام مي‌نمايم.
مقدمتاً به استحضار مي‌رساند دادگاه‌هاي كيفري استان براساس مفاد ماده ۴ و ماده۲۰ از قانون تشكيل دادگاههاي عمومي و انقلاب اصلاحي ۲۸/۷/۱۳۸۱ پس از انقلاب و براي اولين بار در نظام قضايي جمهوري اسلامي ايران با بهره‌گيري از سيستم تعدد قاضي پا به عرصه وجود نهاد. دادگاه‌هاي كيفري استان شعبي از محاكم تجديدنظر استان‌ها هستند كه به پاره‌اي از جرايم رسيدگي نخستين مي‌نمايند. با بررسي در پرونده‌هاي ارجاعي به اين نوع محاكم مواجهه با دو دسته پرونده مي‌شويم. ۱ـ پرونده‌هاي منافي عفت مستوجب مجازات اعدام يا رجم ۲ـ پرونده مستوجب مجازات قصاص عضو، قصاص نفس، صلب و اعدام يا حبس ابد است.
دسته اول بطور مستقيم به دادگاه‌ها ارجاع و مرحله تحقيقات مقدماتي و مرحله دادرسي مستقيماً تحت نظر و تعاليم قضات محترم دادگاه كيفري استان انجام و دسته دوم با طي نمودن مرحله تحقيقات مقدماتي در دادسرا و صدور كيفرخواست به دادگاه كيفري استان ارجاع مي‌گردد.
ملاحظه شده بعضاً در پرونده‌هاي دسته اول جرايم ديگري از قبيل آدم‌ربايي، سرقت، ضرب و جرح هم مطرح و در برخي موارد اقارير متهم به حدنصاب شرعي در جهت اجراء حد نمي‌رسد (موضوع ماده ۶۴ قانون مجازات اسلامي) و يا تحقيقات به عمل آمده اثبات بزه مستوجب حدقتل را نمي‌نمايد بلكه جرم ديگري كه مستوجب حدشلاق يا تعزيرات است اثبات مي‌گردد. در برخي از موارد نيز اتهاماتي از قبيل مواد مخدر يا جرايم خاص نظامي و انتظامي كه در صلاحيت ديگر محاكم اختصاصي است مطرح مي‌گردد. در برخي موارد هم كه پرونده با تنظيم كيفرخواست به دادگاه كيفري استان ارجاع مي‌گردد نظير قتل عمد، تحقيقات دادگاه منجر به اثبات قتل عمد نمي‌شود و قتل شبه عمد يا خطاي اثبات مي‌گردد. قضات محاكم در مواجهه با اين قبيل موارد رويه‌هاي مختلفي را در پيش گرفته‌اند برخي به استناد مواد ۵۴ و ۱۸۳ از قانون آيين‌دادرسي كيفري جرايم متعدد را به لحاظ صلاحيت در رسيدگي به جرم اهم يكجا رسيدگي مي‌نمايند و برخي صلاحيت دادگاه كيفري استان را صرفاً در محدوده استنادي در قانون تشخيص داده و نسبت به آنچه خارج از صلاحيت منصوص بوده رسيدگي ننموده و قرار عدم صلاحيت صادر مي‌نمايند و در شعب محترم ديوان عالي كشور نيز آراء مختلفي صادر گرديده. برخي شعب رسيدگي توامان را قبول داشته اما مرجع تجديدنظر را به صورت واحد و در ديوان عالي كشور نمي‌دانند و قائل به تفكيك شده و جرايمي را كه در صلاحيت دادگاه كيفري استان نبوده را براي رسيدگي به اعتراض به محاكم تجديدنظر استان‌ها ارجاع داده‌اند. برخي صلاحيت محاكم كيفري استان را صرفاً در موارد مصرح در مواد ۴ و ۲۰ قانون تشكيل دادگاه‌هاي عمومي و انقلاب دانسته و آراء صادره نسبت به ساير جرايم را نقض و رسيدگي را به دادگاههاي عمومي جزايي ارجاع مي‌نمايند. و برخي از شعب راي دادگاههاي كيفري استان در رسيدگي توامان به جرايم متعدد متهم را صحيح و مبادرت به رسيدگي به اعتراض به عمل آمده نموده‌اند. در همه موارد توجيهاتي وجود دارد كه پرداختن به آنها در فرصت موجود امكان‌پذير نيست. ضمن آنكه قضات محترم حاضر در جلسه به تفصيل به دلايل استنادي نسبت به آراء هرگروه صحبت فرمودند. آنچه بيشتر از هر چيز موجب رويه‌هاي متفاوت شده، رسيدگي به پرونده‌ها به صورت دوگانه يعني در بعضي موارد مستقيم و بدون كيفرخواست و در برخي موارد با صدور كيفرخواست مي‌باشد. كه بنظر مي‌رسد اتخاذ تصميم در مورد رسيدگي توامان يا عدم رسيدگي توامان نيز رافع همه مشكلات موجود نمي‌باشد. زيرا قضات مي‌بايست اتهام منافي عفت مستوجب حد اعدام يا رجم را به طور مستقيم رسيدگي كنند و نسبت به ادعاهاي ديگر نظير آدم‌ربايي، ضرب و جرح، سرقت و از اين قبيل را، پس از تنظيم كيفرخواست مورد رسيدگي قرار دهند. حال اگر محل وقوع جرم ايرانشهر در استان سيستان و بلوچستان و يا خواف در استان خراسان باشد طرفين پرونده مجبورند فاصله چند صدكيلومتري تا مركز استان را چندين بار طي كنند و اين مسير چه مشكلاتي و زحماتي را به دنبال خواهدداشت و اميد است در جهت اصلاح وضع موجود اقدامات قانوني شايسته‌اي صورت پذيرد و با ارزيابي همه جانبه از قانون فعلي تدابير لازمي براي تسهيل و صيانت از حقوق مردم و عفاف عمومي انجام پذيرد.
نظريه: علي ايحال با توجه به جميع جهات مذكور به نظر مي‌رسد رسيدگي توامان به جرايم متعدد متهم در يك مرجع قضايي به صورت واحد منشا آثار و نتايج قابل قبول و مطلوبي است و عليرغم وجود مشكلات ارجح آن است كه پرونده به قسمت‌هاي مختلف و در مراجع متعدد مورد رسيدگي قرار نگيرد. در عين توجه به نظرات مخالف مع‌الوصف با توجه به بررسي‌هاي انجام پذيرفته و با عنايت به روح قانون و مباني شرعي و مصالح عمومي و رويه‌هاي قضايي و دكترين حقوقي و صلاحيت اعم كه دادگاههاي كيفري استان دارند چنانكه در دادگاههاي جنايي گذشته نيز همين حكم وجود داشته و در دادگاه كيفري يك نيز رويه مذكور مجرا بوده. نظر شعبه محترم ۲۷ ديوان عالي كشور مبني بر رسيدگي توامان به جرايم متعدد در دادگاه كيفري استان را راجح دانسته و تاييد مي‌نمايم.

د: راي شماره ۷۰۹ـ ۱/۱۱/۱۳۸۷ وحدت رويه هيات عمومي

مستفاد از اصول كلي حقوقي و مواد ۵۴ و ۱۸۳ قانون آيين دادرسي دادگاههاي عمومي و انقلاب در امور كيفري، هرگاه متهم به ارتكاب چند جرم از درجات مختلف باشد دادگاهي بايد به اتهامات او رسيدگي نمايد كه صلاحيت رسيدگي به مهم‌ترين جرم را دارد. با اين ترتيب به نظر اكثريت اعضاء هيات عمومي ديوان عالي كشور در صورتي كه يكي از اتهامات متهم از جرايمي باشد كه رسيدگي به آن در صلاحيت دادگاه كيفري استان است، اين دادگاه بايد به اتهامات ديگر او نيز كه در صلاحيت دادگاه عمومي است رسيدگي نمايد. همچنين چنانچه بزهي به اعتبار ترتّب يكي از مجازات‌هاي مندرج در تبصره الحاقي به ماده ۴ اصلاحي قانون تشكيل دادگاه‌هاي عمومي و انقلاب مصوّب ۲۸/۷/۱۳۸۱ در دادگاه كيفري استان مطرح گردد و دادگاه پس از رسيدگي تشخيص دهد عمل ارتكابي عنوان مجرمانه ديگري دارد كه رسيدگي به آن در صلاحيت دادگاه عمومي جزايي است، اين امر موجب نفي صلاحيت دادگاه نخواهدبود و بايد به اين بزه رسيدگي و حكم مقتضي صادر نمايد. آراء دادگاه كيفري استان در موارد فوق قابل تجديدنظر در ديوان عالي كشور است.
اين راي طبق ماده ۲۷۰قانون آيين‌دادرسي دادگاههاي عمومي و انقلاب در امور كيفري در موارد مشابه براي شعب ديوان عالي كشور و دادگاه‌ها لازم‌الاتباع است.

[ ۱۳۸۸/۰۱/۲۶ ] [ 18:3 ] [ حاجی زاده نداف،وکیل پایه یک ]
با تلاش حاميان دولت در کميسيون فرهنگي
لايحه کنترل سايت ها و وبلاگ ها در مجلس تصويب شد


گروه سياسي، صبا آذرپيک؛ علي لاريجاني به استناد اطلاعات ناصحيح نمايندگان حامي دولت مبني بر اينکه تعريف نشريات الکترونيکي در قانون مطبوعات وجود دارد، حاضر به شنيدن تذکرات نمايندگان نشد تا سرانجام لايحه اصلاح قانون مطبوعات به تصويب برسد. بر اين اساس مجلس اجازه کنترل سايت ها و وبلاگ ها را به وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي داد تا اگر از اين وزارتخانه مجوز نگيرند، بتوان با آنها برخورد قانوني کرد.حتي دادگاه سايت هايي که در وزارت ارشاد ثبت نام نکنند، دادگاه عمومي بوده و از هيات منصفه بي بهره هستند. مشکل از جايي آغاز شد که مخالفان اين لايحه به لاريجاني هشدار دادند دولت نمي خواهد تعريف نشريات الکترونيکي را در اين لايحه مشخص کند اما لاريجاني با تعجب پرسيد مگر تعريف نشريات الکترونيکي مشخص نيست؛ بي اطلاعي که به نحو مناسبي از آن استفاده شد.به اين ترتيب لايحه هزينه سنگيني براي فضاي آزاد اطلاع رساني در آستانه انتخابات رياست جمهوري دارد. حتي نماينده وزارت ارشاد در مجلس هم ابايي نکرد که در دفاعياتش از اين لايحه بگويد هدف ثبت نام تمام سايت ها و نشريات الکترونيکي در وزارت ارشاد است. به اين ترتيب نه تنها وبلاگ ها که سايت هاي انتخاباتي حامي کانديداها هم بايد از وزارت ارشاد مجوز بگيرند، در غير اين صورت مي توان با آنها برخورد کرد و چنين فضايي هم از کانديداها گرفته مي شود.اختلاف اساسي اينجاست که مجلسي هاي نگران از اصلاح قانون مطبوعات عنوان مي کردند اين لايحه تاکيد دارد دولت در آيين نامه اجرايي تعريف نشريات الکترونيکي را مشخص کند و ممکن است در آن زمان سايت ها و وبلاگ ها در اين تعريف گنجانده شده و با اعمال محدوديت و کنترل مواجه شوند.هدف اين لايحه دادن تمام اختيارات به دولت است تا هر طور خواست نشريات الکترونيکي را تعريف و با آنها برخورد کند. البته حميد رسايي نماينده عضو کميسيون فرهنگي مجلس هرچند خود در وبلاگش به صراحت نوشته بود چنين ابهامي وجود دارد اما ديروز تمام قد به دفاع از آن پرداخت و سعي کرد با وجود اشاره مخالفان لايحه، هيچ پاسخي به اين بخش از اعتراض ها ندهد چراکه خود در وبلاگ خبري اش به اين نکته اذعان کرده بود که مبهم بودن تعريف نشريات الکترونيکي دغدغه آور است. رسايي اگرچه مصلحت ديد در اين باره سکوت کند اما در مقابل روح الله حسينيان از ديگر اعضاي اين کميسيون و نماينده حامي دولت از ميان صندلي هاي نمايندگان به لاريجاني اشاره کرد که چنين تعريفي در قانون وجود دارد و خيال رئيس مجلس راحت باشد. گرچه حتي رسايي هم از اين رفتار حسينيان و آرين منش متعجب بود اما سکوت کرد و به لاريجاني نگفت حرف مخالفان درست بوده و تعريف نشريات الکترونيکي مشخص نيست. به اين ترتيب لاريجاني اطلاعات اشتباه دريافت کرد. از سويي در کمال تعجب نمايندگان، لاريجاني حتي نمي دانست چرا نمايندگان مجلس هفتم به اين لايحه راي ندادند و دولت يک سال صبر کرد تا ترکيب کميسيون فرهنگي براي تصويب راحت اين لايحه آماده شود. گرچه نمايندگان اقليت مجلس با تريبون خاموش از پايين به لاريجاني که بر صندلي بالاي هيات رئيسه تکيه زده بود با کلمات کوتاه و بريده گوشزد مي کردند در اين لايحه چه اتفاقي قرار است بيفتد اما لاريجاني که متوجه اين تذکرات نمي شد، رو به جواد آرين منش و روح الله حسينيان دو نماينده حامي احمدي نژاد کرد و... پرسيد مگر در قانون مطبوعات تعريف نشريات الکترونيکي نيامده است؟ وي تکان دادن سر آرين منش را ديد اما پاسخ منفي يوسف نژاد و مصطفي کواکبيان را متوجه نشد. بر اين اساس نظر نمايندگان حامي دولت از جمله روح الله حسينيان و حميد رسايي مبني بر برخورد با نشريات الکترونيکي (سايت ها و وبلاگ ها) که در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي ثبت نام نکنند، اجرايي مي شود.اما رئيس مجلس، ميکروفن نماينده هاي معترض را خاموش نگه داشت. اين لايحه از نگاه عليرضا محجوب حتي درد خبرگزاري ها را هم دوا نمي کند و وزارت ارشاد مي خواهد همان قوانين مربوط به نشريات مکتوب و مطبوعات را در مورد خبرگزاري ها هم اجرا کند. گر چه موافقان مانند رسايي مي گفتند اين قانون به نفع خبرگزاري هاست چون از اين به بعد دادگاه آنها هم دادگاه علني با حضور هيات منصفه مطبوعات است اما محجوب معتقد بود مگر جنس اين دو يکي است که قوانين آنها يکي باشد و در آستانه انتخابات اين لايحه به ضرر خبرگزاري هاست.به هر حال لايحه اصلاح قانون مطبوعات تبعات ويژه يي خواهد داشت که اگر مجلس در بررسي جزييات به آن توجه نکند، نگراني بسياري از اصحاب سايت ها و وبلاگ ها را مبني بر دارا نبودن آزادي لازم براي نشر نظرات و مطالب در آستانه انتخابات رياست جمهوري در پي خواهد داشت به ويژه آنکه اصلاح طلبان از ابزاري مانند صدا و سيما و روزنامه ها که بتوانند براي بيان نظرات و برنامه هايشان استفاده کنند هم بي بهره هستند.
[ ۱۳۸۸/۰۱/۲۶ ] [ 13:52 ] [ حاجی زاده نداف،وکیل پایه یک ]

 

نشست قضايي دادگستري گرگان

پرسش:

در قـراردادي مـقرر شده است: "چنانچه خريدار در روز موعود براي تنظيم سند رسمي انتقال مبيع در دفترخانه اسناد رسـمي شماره... شهرستان... حضور نيابد، بايع مي‌تواند يکجانبه معامله را فسخ کند و خريدار حق مراجعه و مطالبه بيعانه پرداختي را ندارد." حال اگر خريدار در موعد مقرر در دفترخانه اسناد رسمي حاضر نشود و علت عدم حضور خود را ابتلا به بيماري عنوان کند، آيا بيماري موصوف مي‌تواند از معاذير موجه براي خريدار باشد؟ با توجه به مواد 226 تا 230 قانون مدني پاسخ دهيد.

پاسخ:

الف) نظر اکثريت

نظر به اين که بيماري متعهد، به‌ويژه چنانچه قدرت حرکت را از او سلب کند، عذر خارجي محسوب مي‌شود، دادگاه بايد در اجراي مواد 227 و 229 قانون مدني به دفاع خريدار رسيدگي نمايد. در صورتي که دادگاه عذر او را موجه تشخيص دهد، دعواي فسخ بايع مردود است. لازم به ذکر است که خريدار بايد ثابت کند براي اجراي تعهد و رفع بيماري خويش در حدود متعارف اقدام کرده است.

ب) نظر اقليت

با توجه به اين که تعهد در روز موعود و ضمن عقد انجام نيافته، مطابق مواد 221 و 222 قانون مدني متعهد ملزم به انجام آن بوده و در صورت عدم حضور، فروشنده مجاز به فسخ معامله است. ماده 219 قانون مدني نيز مؤيد اين نظر مي‌باشد.

نظريه گروه

عدم حضور خريدار در موعد مقرر در قرارداد براي تنظيم سند رسمي انتقال به عذر ابتلا به بيماري که قدرت حرکت را از او سلب کرده، از مصاديق مانع خارجي محسوب مي‌شود و به اين ترتيب، شرايط تحقق تخلف از شرط و ايجاد خيار فسخ براي بايع محقق نيست.

در اين صورت، مشتري مي‌تواند اجراي مفاد تعهد و الزام بايع به تنظيم سند رسمي انتقال را بخواهد. دادگاه در صورت احراز صحت عذر موجه خريدار، ادعاي فسخ قرارداد را از ناحيه فروشنده مردود اعلام خواهد کرد. به اين ترتيب نـظـر اکـثـريـت قـضـات دادگـسـتـري گرگان تأييد مي‌شود.

نشست قضايي دادگستري يزد

پرسش: ‌

در يک قرارداد بيع، مشتري چک‌هايي را به فروشنده بابت ثمن معامله مي‌دهد و مبيع را تحويل مي‌گيرد. در ضمن قرارداد شرط مي‌شود که چنانچه هر يک از چک‌ها در موعد مقرر پرداخت نشده و منتهي به صدور گواهي عدم پرداخت گردد، بايع حق فسخ معامله را دارد. حال اگر يکي از چک‌ها پرداخت نشود و گواهي عدم پرداخت صادر گردد، آيا بايع مي‌تواند معامله را فسخ کند؟ در صورت مثبت بودن پاسخ، مستند آن چيست و مدت اعمال حق تا چه زماني است؟

پاسخ:

الف) نظر اکثريت

با توجه به اصل حاکميت قصد و اراده در انجام معاملات و اين‌که الفاظ عقود محمول بر معاني عرفي است، چنانچه مدت اعمال خيار شرط محرز و مشخص نشود، موضوع مشمول ماده 401 قانون مدني بوده و با اين وصف هم شرط خيار و هم بيع باطل است. بديهي است که در صورت احراز مدت معين و اعمال خيار در اين مدت، بيع فسخ مي‌شود.

ب) نظر اقليت

ديدگاه نخست: به استناد ماده 10 قانون مدني اين شرط به منزله قرارداد خصوصي محسوب شده و لازم‌الرعايه است. بنابراين در صورتي‌که بايع در مدت عرفي نسبت به اعمال شرط اقدام کند، عقد بيع فسخ مي‌شود؛ والّا آثاري بر آن مترتب نيست.  ‌

ديدگاه دوم: اين شرط خلاف شرع بوده و باطل است و بطلان آن تسري به عقد ندارد و عقد بيع صحيح تلقي مي‌شود.

نظريه گروه

هرگاه ابتداي مدت خيار ذکر نشده باشد، ابتداي آن از تاريخ عقد محسوب مي‌شود؛ والا تابع قرارداد متعاملان است. بنابراين شروع مدت خيار از تاريخ تنظيم عقد مي‌باشد. چنانچه تاريخ تنظيم سند رسمي و حدود تعهدات طرفين، تاريخي بعد از تاريخ وصول چک‌ها تعيين شده باشد؛ اعم از اين‌که چک‌ها حال باشند يا وعده‌دار، ابتداي خيار‌ مراجعه به بانک محال‌عليه و انتهاي آن تاريخ تعهدات طرفين و تنظيم سند رسمي خواهد بود. در اين فرض هم شرط صحيح است و هم عقد معتبر و بايع حق فسخ خواهد داشت. در صورتي ‌که تاريخ تنظيم سند رسمي قبل از تاريخ وصول وجه چک‌ها باشد، تاريخ سررسيد چک مي‌تواند تاريخ اعمال خيار تلقي شود.

نشست قضايي دادگستري اروميه

پرسش:

آيـا بـه همراه داشتن سگ در مکان‌هاي عمومي عنوان مجرمانه‌اي دارد؟

پاسخ:

الف) نظر اکثريت

در قـانون مـاده صريحي در اين خصوص وجـود ندارد و ازاين‌رو بايد به منابع فقهي مراجعـه  ‌‌شود. از نظر مراجع عظام تقليد همراه داشتن سگ در جامعه حرام است و نيز سبب ترويج فرهنگ غرب مي‌‌شود. بنابراين موضوع مشمول ماده 638 قانون مجازات اسلامي‌ بوده و مرتکب قابل تعقيب است.  ‌

ب) نظر اقليت

از آنجا که ماده صريحي در خصوص موضوع وجود ندارد و نظر به اين که اصل قانوني بودن جرم بايد رعايت شود، گردانندگان سگ‌ها را در کوچه و خيابان نمي‌توان مجازات کرد.

نظريه گروه  ‌

 ‌مطابق اصل 36 قانون اساسي جمهوري اسلامي‌ ايران و ماده 2 قانون مجازات اسلامي، فعل يا ترک فعلي که در قانون براي آن مجازات معين شده باشد، جرم محسوب مي‌شود. به عبارت ديگر، اصل قانوني بودن جرم و مجازات مورد تصويب و تأکيد قانون‌گذار ‌قرار گرفته و قانون در اين مورد ساکت نيست تا موجبي براي مراجعه به متون فقهي وجود داشته باشد. در فرض پرسش به سبب آن که اين عمل به موجب قانون جرم محسوب نمي‌شود نمي‌توان قائل به مجازات شد.

نشست قضايي دادگستري

 چهارمحال بختياري

پرسش:

چنانچه دادگاه حکم ‌به اقامت اجباري متهم صادر کرده؛ اما قاضي اجراي احکام اظهار دارد که شهر تعيين شده از جمله شهر‌‌هاي اعلامي ‌مرکز براي نگهداري متهم نيست، مورد از موارد اعلام اشتباه است يا اصلاح حکم؟

پاسخ:

اتفاق نظر  ‌

مطابق ماده واحده قانون اصلاح تبصره الحاقي به ماده 19 قانون مجازات اسلامي ‌درخصوص تعيين نقاط اقامت اجباري محکومان مصوب 27 دي 1378، قاضي محدود به انتخاب شهر از بين فهرست شهر‌‌هاي اعلام شده نيست و از طرف ديگر، فرض پرسش به اساس حکم لطمه‌اي وارد نکرده است. ازاين‌رو اعلام اشتباه درخصوص اين حکم متصور نبوده و با توجه به ماده واحده مذکور اصلاح حکم نيز ضرورتي ندارد.

نظريه گروه

‌هرچند دادگاه درجهت اعمال مقررات ماده 19 قـانـون مـجـازات اسـلامـي‌ بـه عـنـوان تـتميم مـجــازات، مـجــاز بــه اعــلام نـظــر درخـصـوص محکوميت متهم به اقامت اجباري در نقطه‌اي معين است؛ اما تبصره اصلاحي 27 دي ماه 1378 ماده مذکور، تدوين و تـهـيــه آيـيـن‌نـامـه اجـرايـي مـربـوط را بـه وزارت دادگستري محول کرده است تا با هماهنگي وزارت کشور و تصويب رئيس قوه قضاييه اقدام کند. همچنين براي وزارت کشور (نيروي انتظامي) تکاليفي مقرر شده است تا امکان اجراي حکم فراهم باشد. بنابراين دادگاه بايد از بين نقاط معين شده يکي را انتخاب کند. چنانچه دادگاه نقطه‌اي خارج از فهرست شهر‌‌هاي مصوب را انتخاب کند، آيين‌نامه را اجرا ننموده و مورد از مـوارد اصـلاح حکم خواهد بود. در اين نظر وحـدت مـلاک مـاده 250 قانون آيين دادرسي دادگاه‌‌هاي عمومي ‌و انقلاب در امور کيفري مورد استناد و توجه است و ازاين‌رو اتفاق نظر همکاران مورد قبول نيست.

به موجب تبصره الحاقي به ماده 19 قانون مجازات اسلامي، نقاط اقامت اجباري براساس ضوابط و مقررات و ترتيباتي خاص در آيين‌نامه مصوب رياست قوه قضاييه تعيين مي‌شود. برابر ماده 250 قانون آيين دادرسي کيفري مصوب 1378 و ماده 309 قانون آيين دادرسي مدني مصوب 1379، در صورتي که قاضي صادرکننده حکم اقامت اجباري، محلي غير از محل‌‌هاي تعيين شده از طرف دولت (وزارت کشور) تعيين کرده باشد، مورد از موارد اصلاح حکم بوده و خود دادگاه محل جديدي تعيين مي‌کند و ‌نيازي به اعمال مقررات مربوط به اشتباه حکم نمي‌باشد.

نشست قضايي دادگستري بهشهر

پرسش:

براساس ماده 20 قانون مجازات اسلامي، در صورتي که محکوم به تبعيد يا اقامت اجباري در اثـناي اجراي حکم محل را ترک کند، دادگاه‌ مي‌تواند به پيشنهاد دادسراي مجري حکم، آن را تبديل به جزاي نقدي يا زندان کند. ماده واحده قانون اصلاح قانون حفظ امنيت اجتماعي مصوب 1349 نيز با اصلاح يک تبصره بيان داشته است: "کـسـي ‌کـه بـه مـوجـب حکم مراجع قضايي يا کميسيون مذکور در ماده يک اين قانون مکلف به اقامت در نقطه‌اي معين شده... هرگاه قبل از خاتمه مدت محکوميت از محل مزبور خارج شود، پس از اعلام مراتب از طرف مراجع انتظا‌مي‌و ثبوت تخلف، مرجع صادرکننده حکم اولي تمام و يا قسمتي از بقيه مدت محکوميت او را تبديل به بـازداشت خواهد نمود. در اين صورت مدت بازداشت در ازاي هر بار تخلف از مقررات اين تبصره نبايد از 3 ‌ماه تجاوز کند و اين مدت جزو مدت محکوميت يا اقامت اجباري يا ممنوعيت از اقامت در نقطه يا نقاط معين محسوب مي‌شود. به هر صورت مدت بازداشت نبايد بيش از بقيه مدت توقف اجباري باشد."

 ‌حال با توجه به اين که محکومان به تبعيد پس از فرار، محکوم به حبس معادل مدت تبعيد ‌ مي‌شوند و عموماً اين مدت حبس بـيش از 3 ماه است، آيا به استناد ماده مذکور مي‌توان مدت حبس را تا 3 ماه معين کرد؟

پاسخ:

اتفاق نظر  ‌

هرچند برابر تبصره يک قانون اصلاح قانون حفظ امنيت اجتماعي مصوب 1349 علاوه بر اين که محکوم‌‌عليه به 3 ماه حبس محکوم مي‌شود، بايد باقي‌مانده مدت تبعيد را نيز سپري کند؛ اما مطابق ماده 20 قانون مجازات اسلامي، مجازات تبعيد تبديل به جزاي نقدي يا زندان مي‌شود. وفق ماده 729 قانون مجازات اسلامي هم ‌که مقرر داشـتـه اسـت: "کـليه قوانين مغاير با اين قانون مـلـغـاسـت"، قـانـون اصـلاح قـانون حفظ امنيت اجتماعي مصوب 1349 منسوخ بوده و قابليت اعمال و اجرا ندارد.

نظريه گروه  ‌

پس از بحث و بررسي، اتفاق‌نظر اعلام شده مورد تأييد گروه نيز مي‌‌باشد.  ‌

نشست قضايي دادگستري سبزوار

پرسش:

آيا حکم تبعيد را مي‌توان به سپري شدن اين مدت در زندان تبديل کرد؟

پاسخ:

 ‌اتفاق نظر  ‌

صدور چنين حکمي ‌اشتباه و مخالف قانون است؛ زيرا مجازات و اقدام تأميني و تربيتي هر کدام عنواني مستقل هستند. وقتي گفته مي‌شود "حبس"؛ يعني حکم به تحمل مجازات در زندان که غير از تبعيد است؛ همچنان که وقتي سخن از تبعيد است؛ يعني حکم به اقامت اجباري در يکي از شهر‌ها. ازاين‌رو ديگر نمي‌توان گفت "تبعيد در زندان يکي از شهر‌ها."

نظريه گروه

در قانون مجازات اسلامي، مجازات حبس و تبعيد 2 عنوان جداگانه است و به صورت توأمان در مقررات قانوني ذکر نشده است. باتوجه به اين که مـحـاکم کيفري براساس نص قانوني مجاز به صدور رأي هستند، صدور حکم تبعيد توأم با حبس در زندان شهر معيني دور از محل اقامت يا سکونت محکوم‌‌عليه مغاير با نظر قانون‌گذار خواهد بود؛ به‌خصوص آن که قانون‌گذار اين 2 مجازات را در طول هم قرار داده است و نه در عرض يکديگر؛ البته جز در مورد ماده 20 قانون مجازات اسلامي ‌که در صورت احراز تخلف محکوم‌عليه در تبعيد، بقيه مدت يا قسمتي از آن قابل تبديل به حبس خواهد بود. در نتيجه، محل حبس با تبعيدگاه مانعه‌‌الجمع تلقي مي‌شوند.

نشست قضايي دادگستري مازندران

پرسش:

آيا مي‌توان براي ابطال اجراييه نسبت به حکم قطعي و لازم‌الاجرا دادخواست ارائه کرد؟

پاسخ:

اتفاق آرا

نسبت به حکم قطعي و لازم‌الاجرا فقط از طريق اعاده دادرسي يا اعتراض ثالث و يا اعمال مواد 235 قانون آيين دادرسي کيفري و 326 قـانون آيين ‌دادرسي مدني مي‌توان تقاضاي رسيدگي مجدد کرد. از اين رو به منظور ابطال اجراييه‌اي که براساس رأي قطعي و لازم‌الاجرا صادر نشده، تحت عنوان "دادخواست" نمي‌توان اقدامي به عمل آورد.

نظريه گروه

درخصوص اجراييه‌اي که از طرف دادگاه براساس حکم قطعي و لازم‌الاجرا صادر شده، نـمـي‌تـوان دادخـواسـت ابـطـال تقديم داشت. چنانچه نسبت به حکم قطعي دادگاه اعتراضي وجود داشته باشد، بايد از طرق فوق‌العاده مانند اعاده دادرسي يا اعتراض ثالث و يا با توجه به تصويب قانون اصلاح قانون تشکيل دادگاه‌هاي عمومي و انقلاب و نسخ مواد 235 آيين‌ دادرسي کيفري و 326 قانون آيين ‌دادرسي مدني از طريق اعمال تبصره 2 ماده 18 قانون اصلاح قانون تشکيل دادگاه‌هاي عمومي و انقلاب اقدام شود

 

[ ۱۳۸۸/۰۱/۲۰ ] [ 18:48 ] [ حاجی زاده نداف،وکیل پایه یک ]
‌رأي اصراري ديوان عالي کشور
ادامه مطلب
[ ۱۳۸۸/۰۱/۲۰ ] [ 18:45 ] [ حاجی زاده نداف،وکیل پایه یک ]

رأي اصراري ديوان عالي کشور -

جلسه هيئت عمومي ديوان عالي کشور موضوع پرونده اصراري حقوقي 87/10 به رياست آيت‌الله مفيد، رئيس ديوان عالي ‌کشور و با حضور آيت‌الله دري‌نجف‌آبادي، دادستان کل کشور و قضات شعب حقوقي ديوان عالي کشور صبح سه‌شنبه 14 آبان سال‌جاري برگزار شد

جلسه هيئت عمومي ديوان عالي کشور موضوع پرونده اصراري حقوقي 87/10 به رياست آيت‌الله مفيد، رئيس ديوان عالي ‌کشور و با حضور آيت‌الله دري‌نجف‌آبادي، دادستان کل کشور و قضات شعب حقوقي ديوان عالي کشور صبح سه‌شنبه 14 آبان سال‌جاري برگزار شد.

گزارش اصراري حقوقي رديف 87/10

خلاصه جريان پرونده

در تاريخ 25 اسفند 1382 خانم فاطمه - ن با وکالت آقاي سيد ابراهيم - م به طرفيت آقاي احمد - الف، دعوايي مبني بر تقاضاي صدور گواهي عدم امکان سازش به منظور تحقق طلاق طرح نموده و بيان داشته با خوانده در تاريخ 27 اسفند 1356 که 22 سال از وي بزرگ‌تر بوده، ازدواج کرده و به دليل اختلاف فاحش سني 26 سال، در عذاب و شکنجه روحي بسر برده و درحادثه‌اي والدينش را که تکيه گاهش بودند، از دست داده است و بعد از آن به بعدمورد بي‌اعتنايي روزافزون شوهر واقع شده تا حدي که شوهرش از 3 سال پيش خانه و زندگي را رها کـرده و وي جدا از فرزندانش زندگي مي‌کند. وي به علت جراحات شديد در تصادف نياز به کمک شوهرش داشته؛ اما شوهرش به وي توجه نکرده و ديناري هم بابت نفقه به وي نمي‌پردازد. با توجه به تفاوت سني، تنفر زوجه از وي و عدم پرداخت نفقه و 3 سال ترک منزل، زوجه در عسروحرج به سر مي‌برد. با استناد به بندهاي 1 و 4 الحاقي به ماده 1130 قانون مدني ماده واحده قانون اصلاح مقررات مربوط به طلاق، تقاضاي صدور حکم طلاق را دارد.

پرونده به شعبه 44 دادگاه‌هاي عمومي شيراز ارجاع شد و آن شعبه با دعوت از طرفين رسيدگي را شروع کرد. خوانده طــي لايـحـه‌اي ضـمـن رد اسـتـدلال وکـيـل زوجـه دربـاره عسروحرج بيان داشته است که خواهان منزل را ترک نموده، در منزل پدرش زندگي مي‌کند و با نشوز قصد مطلقه شدن را دارد و وي در مدت 26 سال زندگي به‌دليل شکنجه روحي و جسمي يک بار هم به دادگستري و پزشک رواني مراجعه نکرده و از وي که در اثر شکستگي پا به ويلچر نياز داشته، مراقبت مي‌کرده ‌است. حال که با فوت پدر و گرفتن ارث از نظر مالي تأمين شده، مسئله عسروحرج را طرح کرده است. در روز موعود خوانده حاضر نشده؛ ولي خواهان به همراه وکيلش حاضر شد. با قرائت لايحه خوانده به آن پاسخ داد و خواسته موکلش را تکرار و اضافه کرد زوجين فرزند پسر 24 ساله و دختر 20 ساله دارند و از آنجا که سوءرفتار زوج به شهادت فرزندانش ثابت است، تقاضاي طلاق دارد.

دادگاه براي استماع شهادت شهود وقت رسيدگي را تجديد نمود. طرفين در روز مقرر به همراه وکيل خود حاضر شدند. وکيل زوجه گفت خلاصه علت تقاضاي طلاق: 1-متارکه عملي بين زوجين در زندگي به مدت بيش از 3 سال، 2- ترک زندگي توسط زوج به مدت 3 سال،3- سوءرفتار زوج به حدي که زندگي را غيرميسور نمود و زوجه در عسروحرج قرار دارد و زوجه حقوق مالي اعم از مهريه و نفقه از اول سال 1383 را مي‌خواهد و جهيزيه‌اي نزد زوج ندارد و اجرت‌المثل را طبق نظرکارشناس مي‌خواهد. وکيل زوج گفت: قانون‌گذار موارد طلاق را احصا نموده، اختلاف پس از گذشت 27 سال از آن موارد نيست. موکل کارمند بازنشسته است و تاکنون مستمري وي را  از سه چهارم حقوق خود، نقداً به زوجه داده است و براي حسن نيت با ارائه فيش حقوق حاضر است. از اين پس کليه درآمد را به زوجه و فرزندان تسليم نمايد و زوجه مي‌توانست با تقديم دادخواست نفقه گذشته را مطالبه کند و شهود هم پرداخت نفقه را تأييد خواهند کرد؛ اما درباره ترک منزل، با زور، فحش و دعوا موکل را از منزل،که متعلق به زوجه بود، بيرون انداخته و اجازه بازگشت به وي ندادند. حتي زماني که در زير يک سقف زندگي مي‌کردند، وي در يک اتاق محبوس بود و اجازه ورود به سالن و استفاده از تلويزيون را نداشت. مجدداً اعلام مي‌دارد حاضر است در منزلي که ايشان ساکن هستند يا در منزلي که موکل  فراهم کرده با خواهان با احترام زندگي کند و تمام درآمد خود را در اختيار وي بگذارد. وي نيز به وظايف عام و خاص خود عمل کند؛ اما درباره مهريه، خوانده يک پيکان مدل 59 داشته و آن را بابت مهريه‌به زوجه داده است. پس زوج بري از مهريه است، نفقه پرداخت شده و از اين به بعد هم پرداخت مي‌شود. بنابراين، دعواي مطرح شده، بي‌اساس است و تقاضاي صدور حکم مبني بر بي‌حقي خواهان را دارم.

 ‌يکي از شهود، مرد 50 ساله، اظهارداشت: آنچه من از زوج شنيده‌ام اين‌که آنها اختلاف و مشاجره خانوادگي داشته و حدود 4 سال است که زوج به حالت قهر منزل مشترک را ترک کرده است. اکنون، نيز در منزل تنها زندگي مي‌کند و 60 الي 70 درصد حقوقش را در اختيار پسر و دخترش قرار داده است و از دادن خرجي به زوجه اطلاعي ندارم. خودم مشاجراتشان را نديده، از زوج شنيده‌ام. 2 شاهد ديگر نيز تقريباً همين مطالب را تکرار کرده‌اند.

مهدي - الف، 24 ساله يکي از فرزندانشان گفت: حدود 4 سال است که پدرم نزد ما نيست و چندين بار ديگر نيز وسايل را جمع کرده بود تا منزل را ترک کند؛ اما مادرم مانع رفتن وي ‌شده بود و ديگر رفت. خانواده مادرم از نظر مالي برتر از پدرم بودند .... مادرمان خرجي ما را مي‌دهد. دادگاه پرسيد آيا شما ديديد که مادرتان، پدرتان را زد و حالت بسيار بدي پيدا کرد؟ گفت من شاهد بودم در دعوا حلوا که تقسيم نمي‌کنند. مليحه-الف فرزند دختر طرفين بيان داشت: از آنجا که از نظر مالي ميان پدر و مادرم فاصله است، دعوا و مشاجره در زندگي‌مان زياد بود. پدرم ماهانه 45 هزارتومان پول توجيبي به ما مي‌داد و درحال‌حاضر نيز پرداخت مي‌کند. تمام خرجي و نفقه ما را مادرم پرداخت مي‌کند. علت ترک منزل، دعوا و مشاجره زياد بود. پدرم نمي‌توانست خرجي و نفقه ما را بدهد، بنابراين، منزل را ترک کرد. بعد از فروش منزل 2 ميليون تومان به من و 3 ميليون تومان به برادرم داده است. حدود 20 روز پيش يکصد هزار تومان به من داده و هيچ‌گونه خرجي و نفقه به مادرم نداده است. شاهد دعوا بودم.  مقصر پدرم بود، با همديگر تفاهم نداشتند.  ‌

دادگاه قرار ارجاع امر به داوري صادر کرد و طرفين داور معرفي کردند. داور زوجه اعلام داشت: به‌ رغم تشکيل جلسه هيچ‌گونه توافقي حاصل نشد.

 ‌در تاريخ 17 ارديبهشت 1384 وکلاي طرفين حاضر شدند. مطالب بيان شده گذشته را تکرار  کردند و وکيل زوجه اضافه نمود، طبق ماده 1129 قانون مدني چه با عجز و چه بدون عجز اگر زوج نفقه زوجه را ندهد، زوجه حق دارد، طلاق بگيرد.

 ‌وکيل زوج در جلسه 19 خرداد 1384 گفته است: حتي اگر زوجه مهريه را هم ببخشد، زوج حاضر به طلاق نيست. 

دادگاه با اعلام ختم رسيدگي به شرح دادنامه شماره 357 مورخ 23 خرداد 1384 به دليل تحقق عسر و حرج با بذل نصف مهريه و اجرت المثل و نفقه  از سوي زوجه، او را به طلاق خلع، مطلقه کرده است.

 ‌زوج نسبت به رأي تقاضاي تجديدنظرخواهي کرده و پرونده به شعبه 12 دادگاه تجديدنظر استان فارس ارجاع کرده و آن شعبه طي دادنامه فرجام خواسته رأي بدوي را تأييد کرده ‌اســت کــه بــا فــرجـام‌خـواهـي زوج پـرونـده بـه شـعـبـه 22 ديوان‌عالي‌کشور ارجاع شد.  ‌

رأي شعبه 22 ديوان عالي کشور

دادنامه فرجام‌خواسته قابليت تأييد ندارد؛ زيرا در شرايطي که زوجه روحاً به دليل اختلاف زياد در سن حاضر به ازدواج با فرجام‌خواه نبوده؛ اما به دليل جلب رضايت والدينش به اين ازدواج تن داده است که از ناحيه والدين خود نيز تأمين مي‌شده و  وقتي والدينش را از دست داده،‌اين تنفر به دلايلي که وکيلش ذکــر نـمــوده، تـشــديــد يـافـتـه کـه اقـتـضـا دارد در صـورت عسروحرجي بودن ادامه زوجيت با نامبرده به دليل مذکور ضمن بذل کليه مهريه، اقدام به تقاضاي طلاق مي‌نمود که چنين موضوعي نه از جانب وي و نه وکيلش صورت نگرفته است.

از اين رو شرعاً مجوز حکم به چنين طلاقي با وجود مطالبه هر مقداري از مهريه توسط زوجه که مورد موافقت زوج قرار نگيرد، منتفي بوده و حکم صادر شده در اين شرايط فاقد وجاهت است.

بنا به مراتب، با نقض دادنامه موصوف رسيدگي مجدد به شعبه ديگر محول مي‌شود. پرونده با نقض رأي فرجام خواسته به شعبه هفتم دادگاه تجديدنظر استان فارس ارجاع شد، دادگاه طرفين را جهت بذل و قبول بذل مهريه دعوت کرده است.

وکيل تجديدنظرخواه طي لايحه‌اي ضمن عذرخواهي از حضور در جلسه تعيين شده بيان داشته اگر صدور حکم طلاق به دليل تحقق عسروحرج و شرط ضمن عقد باشد، قانوناً اجباري براي زوجه نسبت به بذل مهريه وجود ندارد.

وکيل زوج طي لايحه‌اي بيان نمود که عسروحرج کاملاً مصداق ندارد و به فرض وجود زوجه خود مسبب آن است و به محض تمکين و مراجعت به منزل  همسر خود عسروحرج مطرح شده، منتفي مي‌شود. به صرف ادعاي کراهت زوجه از زوج که يک امر قلبي است و لزومي بر اثبات آن براي دادگاه نيست، به استناد ماده 1146 قانون مدني رضايت زوج مطرح که در صورت بخشش مهريه توسط زوجه به زوج موکل راضي است. در غير اين صورت به لحاظ عدم وجود ادله قانوني و شرعي تقاضاي رد درخواست طلاق وي را دارم.

در جلسه مقرر مورخ 9 اسفند 1385 تجديدنظرخواه با وکـيـلـش و تـجديدنظرخوانده با يکي از وکلايش حاضر شدند......  ‌

دادگاه با اعلام ختم رسيدگي طي دادنامه شماره 28/86 مورخ 7 فروردين 1386 رأي بدوي را که با تشخيص حصول عسر و حرج براي زوجه در ادامه زندگي و عدم نياز به بخشش تمام مهريه صادر گرديده، صحيح دانسته و مورد تأييد و ابرام قرار داده است. از اين رأي از سوي وکيل زوج فرجام‌خواهي گرديده و پرونده با ارسال به ديوان عالي کشور به اين شعبه ارجاع شده است.  ‌

رأي شعبه 22 ديوان عالي کشور

چون شعبه هفتم دادگاه تجديدنظر استان فارس با ذکر استدلال همانند رأي اوليه اقدام به صدور رأي اصراري  کرده و استدلال آن دادگاه مورد پذيرش اين شعبه واقع نشده است، از اين رو با استناد به ماده 480 قانون آيين دادرسي مدني مقرر است، پرونده براي طرح در هيئت عمومي حقوق ديوان عالي کشور به آن مرجع ارسال گردد.

زوجه ملزم نيست که مهريه و ساير حقوق مالي خود را به زوج بذل کند

حـجــــت‌الــلـــه يـــزدان‌زاده، رئيس شعبه سوم ديوان عالي کشور با بيان اين‌که در صورتي که تقاضاي طلاق زوجه به علت عسروحرج در زندگي مـشـتـرک بـاشد و عسروحرج زوجه براساس موازين شرعي و قانوني ثابت گردد، زوجه ملزم و مکلف نيست که کل يا بخشي از مهريه و ساير حقوق مالي خود را به زوج بذل کند تا گواهي عدم امکان سازش جهت اجراي صيغه طلاق صادر گردد، گفت:حتي چنين اقدامي بدون ميل و اراده زوجه اقتضاي شرعي و قانوني ندارد. بنابراين، رأي شعبه هفتم دادگاه تجديدنظر استان فارس مورد تأييد است.

مورد  از موارد عسروحرج است

حجت‌الاسلام والمسلمين محمداسماعيل شوشتري، رئيس شعبه ديوان عالي کشور مورد را از موارد عسروحرج دانـست و اظهارداشت: فرض بر اين است که دادگاه‌ها عسروحرج را محرز تلقي کردند. بنابراين، بنده هم رأي دادگاه شعبه هفتم دادگاه تجديدنظر را که با احراز عسر و حرج و با بذل سقف مهريه حکم طلاق را صادر کرده، هم شرعي و هم قانوني مي‌دانم و لزومي به بذل تمام مهريه توسط زوجه را لازم نمي‌بينم.

هيچ دليلي وجود ندارد که زن مجبور باشد کل مهريه خود را به شوهر بذل کند

دکتر يوسف‌زاده، قاضي ديوان عالي با طرح اين پرسش که آيا زوجه در صورت وجود عسروحرج مجبور است مالي را در ازاي طلاق به شوهر ببخشد، گفت: اگر در مقررات قانون مدني مربوط به طلاق دقت کنيم، از مجموع آنها اين نتيجه به دست مي‌آيد که طلاق به 2 گروه کلي قابل تقسيم است؛ يک طلاق مبتني بر حق و طلاق مبتني بر حکم. طلاق مبتني بر حق همان است که در مواد 1133، 1129، 1343 الي 1347 بيان شده است و با توجه به تاريخ تصويب در اين نوع طلاق، قانون‌گذار فرض را بر اين گذاشت که علي‌القاعده طلاق حق انحصاري مرد است که اگر مايل بود، مي‌تواند بدون قيد و شرط و بدون اين‌که نيازي به کسب اجازه دادگاه داشته باشد، آن را اعمال کند. در اين فرض اين پيش‌بيني هم شده که زن نيز ممکن است بخواهد شوهر را وادار به استفاده از اين حق کند و روش شايع و مؤثر در وادار کردن شوهر به استفاده از اين حق بذل مال است؛ يعني ممکن است مالي به شوهر بدهد تا او تشويق شود، از اين حق انحصاري خود استفاده کند؛ ولي جز در طلاق مبارات دخالتي در تعيين مقدار مال نکرده ؛ زيرا اين يک مسئله توافقي است.

وي افزود: طلاق مبتني بر حکم مقوله ديگري است که در مواد 1029، 1119 و 1130 قانون مدني ذکـر شـده است؛ يعني قانون‌گذار شرايط ديـگـري را پيش‌بيني کرده که ممکن است، لازم باشد حاکم در روابط خـانـوادگـي دخـالت کند و به عللي که در مواد مذکور ذکر شده ، مرد را مجبور به طلاق نمايد و حتي گاهي خود رأساً زوجه را طلاق دهد. اين گروه از طلاق‌ها مبتني بر حکم است و هيچ دليلي وجود ندارد که در اين گروه از طلاق‌ها زن مجبور باشد، مالي به شوهر بدهد؛ زيرا هدف اين نيست که شوهر به اجراي حق خويش وادار شود؛ بلکه هدف اين است که زن را از نوعي گرفتاري و مخمصه و عسروحرج نجات دهد.

اين قاضي ديوان عالي کشور طبيعت اين نوع طلاق را با طبيعت طلاق گروه اول متفاوت دانست و تصريح کرد: ما قضيه را چه از لحاظ حق و چه حکم نگاه کنيم، هيچ دليلي وجود ندارد که زن مجبور باشد کل مهريه خود را به شوهر بذل کند و عقيده به تأييد رأي دادگاه تجديدنظر استان فارس با تصحيح اين‌که طلاق جنبه حکمي دارد، دارم.

مبناي عسر و حرج زوجه ناشي از زوج نيست

ازگلي، قاضي ديوان عالي کشور گفت: اگر عسر و حرج در ازدواج و زندگي در نتيجه انفعالات خود زوجه باشد، نتيجه‌اش اين است که اظهار تنفر کند، مهريه‌اش را ببخشد و طلاق بگيرد؛ اما اگر تنفر طوري باشد که ادامه ازدواج ميسور نباشد و مسائل عاطفي يا فکري و يا روحي خود زن مطرح باشد، مرد چه گناهي کرده که هم مهريه را بدهد و هم زندگي‌اش راببازد؛ مردي که دخـــالـتــي در ايـجــاد تـنـفــر در همسرش نداشته است و زن اول مي‌دانسته تفاوت سني‌اش با مرد 25 يا 22 سال است و فاصله طبقاتي آنها از همان ابتدا بوده؛ ولي با اين حال به اين زندگي تن داده و2 فرزند نيز از شوهرش به دنيا آورده است.  ‌

وي بيان داشت: اين که زني از يک مردي خوشش نيايد و بعد هم ظالمانه بگويد مهريه‌ام را بده من مي‌خواهم از اين زندگي بروم، به نظرم خلاف عدالت، قانون و شرع است.

الزام نيست به اين‌که در طلاق حرجي بذلي از طرف زوجه صورت بگيرد  ‌

دکتر ميرحسين عابديان، مستشار شعبه ديوان عالي کشور با بيان اين‌که مواردي که زوجه هنگام ازدواج مي‌دانسته نمي‌تواند مبناي تحقق عسر و حرج قلمداد شود، اظهار داشت: ممکن است شرايط و  اوضاع و احوالي بعداً حادث شود و ادامه زندگي مشترک با عسرت مواجه گردد که اين بحث ديگري است.  ‌

وي با اشاره به اين‌که عسر و حرج امر موضوعي است، گفت: در امر موضوعي همکاران بايد حداقل يک اعتباري به نظر دادگاه قائل شوند. در اين پرونده نيز دادگاه‌ها عسر و حرج را تشخيص داده‌اند.  ‌

عابديان با بيان اين‌که دادگاه‌ها عسروحرج را احراز کرده‌اند، گفت: ديوان‌عالي کشور مخالفتي با طلاق ندارد؛ بلکه اين طلاق را مشروط مي‌کند به اين‌که بايد از طرف زوجه بذل مهريه‌ صورت گيرد؛ يعني آيا در طلاق که به ادعاي عسر و حرج هست، بذل لزوماً لازم است يا خير؟  ‌

وي تصريح کرد: طلاق مورد ادعاي زوجه درصورتي در قانون مشخص است که

 ‌1- زوجه به ادعاي اين‌که دچار عسر و حرج است، درخواست طلاق بکند (موضوع ماده 1130 قانون مدني)

2- زوجـه بـه ادعـاي غـيبت زوج و اين‌که او غايب مفقودالاثر است، الزام زوج به طلاق را درخواست کند.

 ‌3- به جهت اين‌که زوج به پرداخت نفقه ملزم شده باشد و الزام و اجبار ممکن نباشد و زوجه درخواست نفقه نمايد و اجبار امکان نداشته باشد، زوجه مي‌تواند تقاضاي طلاق نمايد.

 ‌4- زوجه به استناد وکالت موضوع شرط ضمن عقد نکاحي محقق شده باشد و در حدود آن وکالت بخواهد طلاق بدهد. 

 ‌عابديان با بيان اين‌که صرف ادعاي تنفر مجوزي براي طلاق نيست، گفت: مگر اين‌که منتهي به عسر و حرج شود که آن وقت ديگر عنوان ديگري است؛ يعني تحت عنوان ديگري بايد بررسي شود. طلاقي که به يکي از ايــــن جــهـــات درخـــواســـت مي‌شود، الزام زوج به طلاق است؛ يعني حاکم، زوج را به طلاق ملزم مي‌کند و با آن موردي که فقط گواهي عدم امکان سازش صادر مي‌شد، متفاوت است.

 ‌وي به يک رأي هيئت عمومي ديوان عالي کشور اشاره کرد و اظهار داشت: طبق اين رأي همکاران طلاق واقع شده به حکم حاکم را در حکم بائن دانستند؛ يعني اين نوع طلاق طلاق رجعي و يا طلاق بائن به معناي خلع يا مبارات نيست؛ اما خود طلاق به حکم حاکم در حکم طلاق بائن است، بنابراين امکان رجوع نيست.

عابديان طلاق به ادعاي عسر و حرج را در حکم طلاق بائن ارزيابي کرد و بيان داشت: به تصميم هيئت عمومي و بر اين اساس، بحث رجوع در اين نوع طلاق مطرح نيست.

وي به طلاق خلع اشاره کرد و گفت: خلع در صورتي است که 2 شرط وجود داشته باشد؛ يکي اين که زوجه واقعاً مدعي کراهت باشد که امر نفساني است و ممکن است بگويد من واقعاً از او متنفرم و اين امر منتهي به عسر و حرج نمي‌شود. دوم‌اين‌که به صرف کراهت نمي‌شود زوج را مجبور به طلاق کرد.

 ‌عابديان افزد: در صورتي که زوج در چـنـيـن مـوردي قـبـول مابذل نکند، مي‌شود الزام کرد به قبول و بعد هم حاکم مي‌تواند به نيابت قبول کند که اين نظر ضعيف است. نظر قوي‌تر در فقه و حقوق؛البته تا جايي که بنده مطالعه داشته‌ام، اين است که در اين توافق، توافق بايد محقق بشود؛ يعني زوج به طور قانوني و شرعي به قبول مابذل تکليفي ندارد. ولايت حاکم از طرف ممتنع در صورتي است که واقعاً تعهد قانوني يا قراردادي براي شخص وجود داشته باشد و از ايفاي آن تعهد امتناع کند و در اين صورت به حاکم متوسل شود و حاکم نيز مستنکف را اجبار کند؛ يعني اين که ديگر جبر هم ممکن نباشد، آن وقت ولايت حاکم محقق مي‌شود وتا وقتي که اين امتناع محقق نشده، ولايت حاکم محقق نمي‌شود. حاکم ولي‌ممتنع، در جايي است که زوج هم تعهدي به قبول ما بذل نداشته، نه قراردادي و نه قانوني بوده،پس شرعاً زوج چرا بايد تعهد به قبول مابذل داشته باشد.  ‌

اگر تعهدي نيست ديگر آن وقت ولايتي هم براي حاکم نيست که بخواهد از طرف زوجه مستنکف، قبول مابذل کند. بنابراين در طلاق خلع تا وقتي که توافق زوجين در بذل و قبول مابذل محقق نشود ،امکان طلاق خلع نيست. به همين جهت اين طلاق اساساً در قالب طلاق خلع نمي‌تواند قرار بگيرد.

وي افزود: خواسته طلاق به لحاظ عسر و حرج است و عسر و حرج از جهت موضوعي از طرف دادگاه‌ها محرز شده است.ممکن بود در مقام رسيدگي ابتدايي اختلاف کنيم؛ ولي هم‌اکنون دادگاه‌ها آن را احراز کردند و رأي ديوان عالي کشور نيز محمول بر پذيرش عسر و حرج است. بنابراين به نظر مي‌رسد ما بايد رأي دادگاه‌هاي تجديدنظر را تأييد کنيم و نتيجه اين شد که الزام نيست به اين که در طلاق حرجي بذلي هم از طرف زوجه صورت بگيرد.

عسر و حرجي بر مبناي رفتار زوج مشاهده نمي‌شود

حجت الاسلام و المسلمين غروي نائيني، رئيس شعبه 22 ديوان عالي کشور گفت: براي  زن عسر و حرج حاصل مي‌شود و هيچ شکي نيست. ما نمي‌توانيم بگوييم اين خانم که مي‌گويد من عسر و حرج دارم، دروغ مي‌گويد و بايد دليل بياورد. ما هيچ وقت دنبال اين مسئله نبوديم.

وي با اشاره به اين‌که در اين پرونده عسر و حرجي که بر مبناي رفتار زوج باشد، براي زوجه ايجاد نشده است، تصريح کرد: در اين رابطه ما اين مسئله را در اين پرونده مشاهده نکرديم.

عسر و حرج را زوج براي زوجه ايجاد نکرده است  ‌

حجت الاسلام و المسلمين جعفر الهي، قاضي ديوان عالي کشور گفت: تقابل بين دادگاه‌ها و ديوان عالي کشور در مورد اين که عسر و حرج محقق شده يا خير وجود ندارد. تقابل اينجاست که اگر عسر و حرج  محقق شده، از ناحيه زوج نيست. در شرايطي زوجه به خاطر اختلاف زياد در سن حاضر به ازدواج با فرجام خوانده نبود و به خاطر جلب رضايت والدينش تن به اين ازدواج داده است؛ يعني با يک ازدواج ناخواسته‌اي روبه‌رو گرديده؛ ولي در عين حال راضي شده است.

وي با اشاره به اين‌که عسر و حرج را زوج براي زوجه ايجاد نکرده، اظهار داشت: زوج اين شرايط را براي او ايجاد نکرد، به هر حال خودش راضي شد که با آن مرد ميانسال زندگي کند و براي جلب رضايت والدينش تن به اين ازدواج داده است. از ناحيه والدين خود تأمين مي‌شد و سپس والدينش را از دست داده  و اين تنفر که ذاتاً در وجود او بوده به دلايلي که وکيلش ذکر نموده، تشديد يافته و اگرچه اين نوع زندگي يک زندگي عسر و حرجي است؛ اما زوج براي او اين شرايط را ايجاد نکرد.

الهي تصريح کرد: دادگاه‌ها اجازه دارند طلاق بدهند، بدون اين که چيزي زن به مرد ببخشد و اين امر در جايي است که عسر و حرج را زوج براي زوجه ايجاد مي‌کند؛ اما در موقعيتي که زوجه خودش عسر و حرج را براي خود ايجاد کند.  ‌

اين زن و مرد با هم نمي‌توانند زندگي کنند

حـجـت الاسـلام والـمـسـلـمـين محمد بصير غفاري حسيني، قاضي ديوان عالي کشور بيان داشت: از ماوقع اين پرونده برمي‌آيد که اين زن و مرد با هم نمي‌توانند زندگي کنند. در کل گزارش پرونده مستفادي از پرونده استنباط مي‌شود که اگر دادگاهي اينجا تحميل کند  و بگويد باز هم زندگي کنيد، بي‌فايده است و تأثيري ندارد.

نظريه دادستان کل کشور

آيت‌الله دري نجف آبادي، دادستان کل کشور در خصوص پرونده اصراري حقوقي 87/10 به شرح ذيل نظريه خود را ارائه نمود:

ماده 1130 قانون مدني اصلاحي مورخ 14 آبان 1370 اعلام مي‌دارد: در صورتي که دوام زوجيت موجب عسر و حرج زوجه باشد، وي مي‌تواند به حاکم شرع مراجعه و تقاضاي طلاق کند. چنانچه عسر و حرج مذکور در محکمه ثابت شود، دادگاه مي‌تواند زوج را اجبار به طلاق نمايد و در صورتي که اجبار ميسر نباشد، زوجه به اذن حاکم شرع طلاق داده مي‌شود.  ‌

تبصره ( -الحاقي 29 تير 1381 مـصـوب مـجمع تشخيص مصلحت نـظـام) عـسـر و حرج موضوع اين ماده عبارت است از به‌وجود آمدن وضعيتي که ادامه زندگي را براي زوجه با مشقت همراه ساخته و تحمل آن مشکل باشد و موارد ذيل در صورت احراز توسط دادگاه صالح از مصاديق عسر و حرج محسوب مي‌گردد:

 ‌1- ترک زندگي خانوادگي توسط زوج حداقل به مدت6ماه متوالي و يا9 ماه متناوب در مدت يک‌سال بدون عذر موجه ..........

4- ضرب و شتم يا هر گونه سوءرفتار مستمر زوج که عرفاً با توجه به وضعيت زوج قابل تحمل نباشد.

ماده 1146 قانون مدني: طلاق خلع آن است که زن به واسطه کراهتي که از شوهر خود دارد در مقابل مالي که به شوهر مي‌دهد، طلاق بگيرد اعم از اين که مال مزبور عين مهر يا معادل آن و يا بيشتر و يا کمتر از مهر باشد. همان‌طور که در پرونده مطرح شده مشاهده مي‌گردد ابتدا درخواست طلاق مطرح شده از جانب زوجه خانم فاطمه ناصح به طرفيت زوج آقاي احمد افتخار به لحاظ وجود عسر و حرج بوده و تنها در تاريخ 19 خرداد 1384 لايحه‌اي از طرف خواهان تقديم دادگاه مي‌گردد که به شماره 303 ثبت انديکاتور و درج در پرونده گرديده و ضمن آن اعلام مي‌گردد که حاضرند نيمي از مهريه و اجرت‌المثل و نحله و نفقه خود را در مقابل طلاق بذل نمايند،از اين رو دادگاه‌هاي بدوي و تجديدنظر استان فارس اصل موضوع عسر و حرج را پذيرفته‌اند و ظاهر آن است که شعبه 22 ديوان عالي کشور نيز اصل اين موضوع را پذيرفته است.هرچند دلايل ارائه شده از سوي زوجه مبني بر وجود تفاوت سني فيمابين و تفاوت وضعيت مالي و فرهنگي با توجه به 26 سال زندگي و وجود 2 فرزند مشترک احراز عسر و حرج محل تأمل است و اين که آيا در اين صورت بذل لازم است يا خير، به نظر نمي‌‌رسد نيازي به بذل داشته باشيم و دليلي بر لزوم بذل مشاهده نمي‌شود.از طرف ديگر با توجه به اين که فلسفه ازدواج تعامل و تداوم زندگي مشترک است و وضعيت اعلام شده اين تعامل و تداوم را نشان نمي‌دهد و ادامه اين اختلاف نيز نه تنها نتيجه مطلوبي ندارد، ممکن است تبعات شومي را نيز دربرداشته باشد.در عين حال پيشنهاد صدور مجوز طلاق خلع با توافق طرفين و با بذل تمام يا بخشي از اموال و ديون زوجه عقلايي و مطابق احتياط است. در درجه اول بايد تمامي تلاش‌ها ولو با نصب حکم جهت تصالح، تفاهم و تعامل انجام پذيرد؛ اما در صورتي که امکان تداوم زندگي به هر دليل تشخيص نگرديد، طبق اختيارات شرعي و ولايي حاکم شرع پس از تشخيص موضوع اقدام مي‌نمايد و در اين نوع طلاق‌ها مبناي طلاق، حکم حاکم است و طلاق در حکم طلاق بائن است. در هر صورت با توجه به اين که تشخيص عسر و حرج و عدم امکان سازش با دادگاه‌ها بوده و ظاهراً در اين مورد اختلافي نيست،ازاين‌رو با رأي صادر شده از سوي شعبه 7 دادگاه تجديدنظر استان فارس که مطابق مقررات اصدار يافته است، قابل تأييد مي‌باشد.

رأي هيئت عمومي ديوان عالي کشور

(اصراري حقوقي)

نظر به اين که رأي فرجام خواسته با لحاظ جهات و دلايل مندرج در آن مطابق قانون و دلايل موجود در پرونده صادر شده و وکيل فرجام‌خواه نيز ايراد و اعتراض موجهي که موجب نقض آن باشد، به عمل نياورده و در رسيدگي دادگاه هم از حيث رعايت اصول و قواعد دادرسي اشکالي به نظر نمي‌رسد. بنابراين به اکثريت آرا ابرام مي‌گردد.

 

[ ۱۳۸۸/۰۱/۲۰ ] [ 18:42 ] [ حاجی زاده نداف،وکیل پایه یک ]

قاضي‌صادرکننده: ابوالفضل قابل سمت قاضي در زمان صدور رأي: رئيس شعبه دادگاه  ‌

نکات آموزشي رأي: توجه دادگاه به آراي ديوان عدالت اداري، دقت دادگاه در انطباق دعواي خواهان با عنوان حقوقي "اخذ وجه بدون مستند قانوني"، استناد به ماده 301 قانون مدني، مستدل و مستند بودن رأي صادر شده

کلاسه پرونده: 1329/84- شعبه 31 دادگاه عمومي حقوقي

شماره دادنامه: 1628/206- 30 آذر 1384  ‌

خواهان: (م- ت) با وکالت (م- ک) به نشاني مشهد، بلوار مدرس، ساختمان مديران، طبقه سوم، واحد 15

خوانده: شهرداري منطقه 9 با نمايندگي (هـ- ز) به نشاني مشهد، چهارراه دکترا، ابن‌سينا 11، مديريت حقوقي و املاک شهرداري  ‌خواسته: استرداد وجه  ‌

 

رأي دادگاه  ‌

درخصوص دعواي آقاي (م- ت) با وکالت خانم (م- ک) به طرفيت شهرداري منطقه 9 مشهد به خواسته استرداد مبلغ 761 ميليون و 529 هزار و 249 ريال و خسارت‌هاي دادرسي و حق‌الوکاله وکيل به شرح و متن دادخـواسـت تـقـديمي، با توجه به مفاد دادخواست خواهان و مستندات مصدق پيوستي و با عنايت به اظهارات طرفين و اين‌که خواهان اظهار نموده است: "براي اخذ پايان کار به شهرداري مراجعه کردم که پرونده به کميسيون ماده 100 ارجاع شد و کميسيون رأي به جريمه صادر نمود و شهرداري علاوه بر آن جريمه، مبلغي را بابت جرايم و سود ديرکرد و غيره مطالبه کرد که به‌ناچار مبلغي نقد و تقسيط پرداخت نمودم و چون اخذ جرايم خلاف مقررات است، به شرح خواسته تقاضاي رسيدگي دارم" ازاين‌رو بنا به دلايل زير:

 ‌1- حسب رأي شماره 258/1184354/80 هيئت عمومي ديوان عدالت اداري چون وضع قاعده آمره در باب اخذ هرگونه وجه از جمله عوارض شهرداري و جرايم تخلفات ساختماني به قوه مقننه اختصاص دارد و قانون‌گذار در زمينه مرجع تعيين عوارض مذکور و کيفيت احتساب جرايم تخلفات ساختماني و وصول آنها تعيين تکليف کرده است، بنابراين مفاد بخشنامه شماره 79013831 مورخ 25 مهر 1379 که متضمن وضع قاعده آمـــــره درخـــصـــــوص وصـــــول عوارض زيربنا، پذيره اضافه تـراکـم و تـغـيـير کاربري علاوه بر جرايم ساختماني مــي‌بــاشــد، خــارج از حـدود اخـتـيـارات مـعـاون شـهـرسازي و معماري شهرداري تهران تشخيص داده مي‌شود و بخشنامه مزبور باطل مي‌گردد.

2- به موجب دادنامه شماره 168 مورخ 28 تير 1383 صادر شده از ديوان عدالت اداري در پرونده کلاسه 232/82 چون قانون‌گذار رسيدگي و اتخاذ تصميم و صدور رأي قطعي درباره تخلفات ساختماني موضوع تبصره‌هاي ماده 100 قانون شهرداري را به شرح مـقـرر در تـبـصـره 100، بـه کميسيون‌هاي بدوي و تـجـديـدنـظـر مـحـول کـرده است، بنابراين مفاد دستورالعمل شماره 24375 مورخ 25 دي 1378 شهرداري مشهد که با وضع قاعده آمره، حل و فصل بخشي از تخلفات ساختماني را به کميسيون توافق و تسهيلات محول نموده و درنـتـيجه نافي صلاحيت تـمـــامـــي کـمـيـسـيــون‌هــاي مـذکـور در رسيدگي و اتخاذ تصميم نسبت به اين قبيل تخلفات است، مغاير قانون و خارج از حدود اختيارات شهرداري در وضع مقررات دولتي تشخيص و ابطال شده است.

3- شـهـرداري مـشهد به موجب نامه شماره 26646/21 مـورخ 25 مهر 1383 خطاب به مديريت شهرداري منطقه 8 دستور داده است که براساس دادنامه هيئت عمومي ديوان عدالت اداري و قضايي موجود در دادگستري مشهد و آراي کميسيون ماده 77 و با توجه به مصوبه شماره 285347 ش مورخ 18 بهمن 1382 شوراي شهر مشهد از اين پس از اخذ عوارض مازاد بر جرايم کميسيون ماده 100 خودداري شود.

4- با توجه به اين‌که رأي اخيرالصدور ديوان عدالت اداري نيز مبين اين است که اقدام به اخذ عوارض قانوني معتبر است و در مانحن‌فيه اولاً، رأي مزبور اشاره‌اي به تسري به گذشته ندارد و ثانياً، شهرداري مجوز قانوني در اخذ خواسته ارائه ننموده است، دادگاه دعواي خواهان را وارد تشخيص داده و به استناد ماده 301 قانون مدني و مراتب فوق، خوانده را به پرداخت اصل خواسته و به استناد ماده 519 قانون آيين دادرسي مدني به پرداخت 4/938/000 ريال بابت هزينه دادرسي و حق‌الوکاله در حق خواهان محکوم مي‌نمايد. رأي صادر شده ظرف 20 روز قابل تجديدنظر در دادگاه‌هاي تجديدنظر است.

رئيس شعبه 31 دادگاه عمومي ‌حقوقي مشهد- ابوالفضل قابل

[ ۱۳۸۸/۰۱/۲۰ ] [ 18:41 ] [ حاجی زاده نداف،وکیل پایه یک ]

تاريخ رسيدگي: 12 تير 1386شماره دادنامه: 266/31

تجديدنظر خواه: (ش- ف) به وکالت از (م-ع)

تجديدنظر خواسته دادنامه شماره 85/87/3042- 30 دي 1386 صادر شده از شعبه ... دادگاه نظامي ... استان...

مرجع رسيدگي: شعبه ... ديوان عالي کشورهيئت شعبه آقايان: ... رئيس ... مستشار

 

خلاصه جريان پرونده

 (م-ع) به اتهام اخذ رشوه تحت تعقيب دادسراي نظامي ... قرار گرفته و طي دادنامه شماره 14/396 مورخ 18 اسفند 1384 محکوميت حاصل مي‌نمايد پس از اعتراض رأي دادنامه به علت نقص تحقيقات نقض و به دادگاه صادر کننده رأي اعاده مي‌گردد.

دادگاه با حضور شاکي و متهم و وکيل مدافع وي و مأموران کاشف وجه دستگيري متهم، به خصوص سرگرد (ش) تشکيل جلسه داده و بعد از اعلام اتهام به متهم و انکار وي از سرگرد (ش) کيفيت دستگيري و کشف وجوه را استفسار کرده که نامبرده اظهار داشته، با توجه به اين که متهم از ... بوده و مأموران حفاظت و اطـلاعـات ... را مـي‌شـناخته، اکيپي از حفاظت و اطلاعات ... براي انجام عمليات اعزام شده‌اند و براي اين که بتوانند به عيان رد و بدل شدن وجوه را مشاهده کنند، صحنه را به خارج از مغازه مورد نظر منتقل کرده‌اند و بعد از مواجه شدن راشي و متهم و يا وصول و ايصال وجه با هم خداحافظي کرده‌اند. او از پشت ابتدا به اسم (ع) را صدا کرده، بلافاصله بازوهاي وي را روي بدن فشار داده و از پشت او را گرفته که به صورت نشستن و برخاستن تلاش مي‌کرده که از دست او خلاصي يابد که بسته‌هاي اسکناس از زير کاپشن وي روي زمين ريخته و آنها را جمع‌آوري کرده‌اند.

وکيل مدافع سؤالي را مطرح کرده به اين صورت که با توجه به اين که وجه مورد بحث در 2 بسته هزار توماني و 6 بسته 500 توماني و به داخل يک گوني و کيسه تهيه شده از گوني و داخل يک کيسه نايلوني سفيد بوده و حجم آن زياد بوده و زير کاپشن چرمي متهم (کاپشن در جلسه دادگاه در تن متهم بوده) جا نمي گرفته و در صورت گرفتن دو دست متهم و سلب حرکت از وي چگونه قادر بوده آنها را از خود دور کند، سرهنگ (ش) به اين توجيه متوسل شده که متهم با گرفتن حالت خم و راست شدن، يقه را از خود جدا کرده است. 2 مأمور ديگر که در  عمليات دستگيري شرکت داشته‌اند، اظهارات وي را تأييد کرده‌اند.

وکيل مدافع خواستار ارائه فيلم تهيه شده از صحنه شد که مأموران اظهار کرده‌اند، ابتدا بنا بوده عمليات در منزل انجام شود و فيلم تهيه شود که امکان فراهم شده و در خيابان هم به علت تردد مردم و جلب نظر آنان فيلمبرداري نشده است.دادگاه پس از استماع مدافعات متهم و وکيل مدافع در پايان رسيدگي با توجه به اظهارات سرهنگ (ش) و نحوه دستگيري وي و رها شدن وجوه از زير کاپشن وي در حين کشمکش و اين که براي دادگاه محرز شده که وي وجه مورد نظر را از راشي صوري تـحـويـل گـرفـتـه و بـزهـکـاري وي را احـراز کـرده است،همچنين به استناد بند (ب) ماده 118 قانون مجازات جرايم نيروهاي مسلح و رعايت بند يک از قسمت (الف) ماده 5 و همچنين بند (ب) از ماده 7 قانون مذکور و نيز رعايت مواد 16، 17، 47 و 22 قانون مجازات اسلامي وي را به 30 مـيـلـيون ريال جزاي نقدي بدل از حبس و تنزيل يک درجه بدل از 2 درجــه و پــرداخــت جــزاي نــقــــدي بــــدل از وجـــه مـأخـوذه مـحـکـوم کرده است.

آقاي (ش- ف) به وکالت از محکوم عليه طي لايحه‌اي تقاضاي تجديدنظر کرده است. وي در لايحه خود ابتدا با اعلام اين که متهم در مقام ضابط دادگستري بوده، رسيدگي به موضوع را در صلاحيت دادگاه عمومي دانسته و سپس با توجه به اين که مأموران حفاظت و اطلاعات از صحنه جرم فيلمبرداري کرده‌اند و حاضر نشده‌اند فيلم را ارائه دهند و کاپشن متهم در قسمت انتهايي کش دار و بسته ‌بوده و امکان افتادن پول‌ها از قسمت پايين آن وجود نداشته، به علاوه معلوم نيست متهم براي انجام يا خودداري از انجام چه عملي مي‌خواسته از شاکي رشوه بگيرد و پرونده اختلاف ملکي وي در کلانتري در جريان رسيدگي بوده است، عنصر مادي جرم را مفقود دانسته و تقاضاي نقض آن را کرده است. پرونده به دفتر ديوان عالي کشور ارسال و به اين شعبه ارجاع شده است.هيئت شعبه در تاريخ... تشکيل گرديد. پس از قرائت گزارش آقاي ...، عضو مميز و اوراق پرونده و نظريه کتبي آقاي ...، داديار ديوان عالي کشور اجمالاً  براساس موازين شرعي و قانوني تصميم شايسته‌اي گرفته مي‌شود. نسبت به دادنامه شماره 85/32/42 تجديدنظر خواسته مشاوره نموده و چنين رأي مي دهد.

رأي  ‌

با توجه به اين که دادگاه از مجموعه اظهارات مـطلعان و مأموران کاشف علم به بزهکاري وي حاصل کرده و از لحاظ انطباق عمل با قانون و رعايت اصول دادرسي اشکالي بر دادنامه وارد نيست و ايراد وکيل مدافع متهم در مورد ماهيت جرم (فقدان شرايط لازم براي تحقق رشوه) و عدم صلاحيت دادگاه وارد نمي‌باشد، ازاين‌رو دادنامه تجديدنظر خواسته را ابرام مي‌نمايد.

رئيس شعبه ... ديوان عالي کشور  ‌

مستشار شعبه .. ديوان عالي کشور

[ ۱۳۸۸/۰۱/۲۰ ] [ 18:39 ] [ حاجی زاده نداف،وکیل پایه یک ]
جلسه هيئت عمومي ديوان عالي کشور موضوع پرونده اصراري حقوقي رديف 87/13 به رياست آيت‌الله مفيد، رئيس ديوان عالي کشور و با حضور آيت الله دري نجف‌آبادي، دادستان کل کشور و قضات شعب حقوقي ديوان صبح روز سه‌شنبه مورخ 24 دي ماه ۸۷ سال گزشته به شرح ادامه مطلب برگزار شد


ادامه مطلب
[ ۱۳۸۸/۰۱/۲۰ ] [ 18:37 ] [ حاجی زاده نداف،وکیل پایه یک ]
.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره موسسه

موسسه حقوقی وکلای فرهیخته

شماره تلفن برای مشاوره حقوقی

                                 
 تلفن:    32281494    051
   
                   65 18 513  0915



051-37536008             
نشانی:  مشهد چهار طبقه،مدرس 8 ،
                                     ساختمان 121 طبقه 2  علی حاجی زاده


مشاوره حقوقی
کیفری
خانواده
ثبتی
امکانات وب
پربازدیدترین مطالب

کد پربازدیدترین




در اين وبلاگ
در كل اينترنت